از وهمِ فهم تا فهمِ وهم[1]
 
دکتر مهدی ربیعی * ، دکتر داود نوده ئی**، دکتر محمدحسین ضرغامی ***
* مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران
** مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران
***گروه روانشناسی بالینی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران
چکیده
تحقیق حاضر با هدف تحلیل و بررسی مقدماتی در مورد وهم فهم و فهم وهم انجام‌ شده است. این تحقیق به روش واژه‏کاوی و تداعی مفاهیم و با رویکردی تحلیلی-انتقادی تلاش می‏کند تا به بررسی وجوه وهم فهم، وهم خودشناسی و حجاب‏های فهم در انسان بپردازد. سوالاتی که در این پژوهش بررسی و مورد تحلیل قرار گرفتند عبارتند از: وهم و فهم به چه چیزی اشاره می‏کنند؟ زبان چه نقشی را در وهم و فهم بازی می‏کند؟ وهم چیست و گستره عمل آن در عملکرد انسان چگونه است؟ حجاب‏های فهم کدامند و چگونه عمل می‏کنند؟ نقش قلب(دل) در فهم چگونه است؟ چگونه می‏توان این حجاب‏ها را کنار زد تا به فهم حقیقی دست یافت؟ خودشناسی‏های مدرن چگونه عمل می‏کنند و ارتباط آنها با ایجاد وهم فهم چگونه است و تفاوت آنها با معرفت به نفس چیست؟
کلمات کلیدی: وهم، فهم، قلب(دل)، خودشناسی، معرفت نفس
ترومایِ وهم
کلمه‏ی "وهم" در سخن مدلول‏های مختلفی می‏گیرد که بعضی از آنها عبارتند از: ظن، گمان، پندار، پنداشت، تصور، خیال، فرض، فکر، اوهام، تخیل، توهم، بیم، ترس، خوف، رعب، وحشت، هراس[2]. در قدیم غرض و غایت کلمه‏ی وهم برای اشاره به منبع ترس بوده‏است مثلا "واهمه" کلمه‏ای است که مترادف‏های آن صرفا ترس، بیم، هراس و نگرانی می‏باشند. ابزار اصلی شیطان برای عهد شکنی انسان و فراموشی حق و حقیقت از سوی او در قرآن، تحریک وهم بیان شده تا بتواند هر باطلی را لباس حق بپوشاند[3]. یعنی وهم ایده‏ی زیر‏بنایی و غیر قابل بیان (مبهم در شناخت و بیان) برای بیم و ترس است تا آنها به ظهور برسند؛ به محض به ظهور رسیدن آنها چیزی درسیستم روانی غایب می‏شود، انرژی خرج آنها می‏شود که می‏توانست روی چیز دیگر صرف شود. وهم ابزار قدرتمند تاثیرگذار بر سیستم روانی انسان است. معانی دیگری نیز برای وهم آورده‏اند: رفتن دل به جایی که مراد نبود، و این معنی از حسب نیز آید رفتن دل به سوی چیزی بی‏قصد (غیاث اللغات)، افتادن چیزی در خاطر کسی (اقرب الموارد)، در دل گذشتن، گمان بردن (غیاث اللغات). گمان به غلط بردن (آنندراج)، آنچه در دل گذرد، یا گمان و اعتقاد مرجوح (از اقرب الموارد،کشاف اصطلاحات الفنون)[4]. در این معانی وجود وهم نشانی است که به اعتقاد مرجوح اشاره دارد. در اینجا منظور از اعتقاد مرجوح اعتقاد اولیه است، اعتقادی که با گذشت زمان فراموش شده و به جای آن معانی یا تفاسیر مجازی نشسته‏ و در کلافی از واژگان گم شده است. اعتقاد اولیه، یک تجربه‏ی بشری (حیوان انسان‏نما) است که فاقد کلام است؛ حضوری یا درکی است بی‏واسطه، شاهدی است که وجودش برای اثباتش کافی است و شرح آن از طریق واژگان ناممکن است. روانشناسان و روانپزشکان وهم را معادل illusion می‏دانند که مابه‏ازای (یا محرکِ) بیرونی ندارد[5] وهم جزء لاینفک انسان با تعریف انسان[6]، است و لازمه‏ی فهمِ آن گذر است، گذر از وهم (ادراک بی‏واسطه‏ی بی‏زبان) به ادعای دانستن (ندانستن از ندانستن) به دانستن از ندانستن و ندانستن محض (زبانِ ندانستن) است، از اختیار جبری به جبر اختیاری و از قطعیت به قطعیت غیر قطعی بودن. گذری که در اینجا مطرح می‏شود، توصیف بیرونی گذرکننده است. گذرکننده از نازبان به زبان و سپس به زبانِ نازبانی حرکت می‏کند، از نانمادی به نماد و از نماد به نمادِ نانمادی، از فقدان تمایز خود از دیگری به جمع و از جمع به "فردیتی در جمع"، از وهمِ محض به وهمِ فهم و از وهمِ فهم به فهمِ وهم گذر کرده است. کسی که نازبانی را بعد از دستیابی به زبان، تجربه کرده و توانسته به زبان بیاورد؛ به یقین رسیده است، وقتی در جمع تکلم می‏کند، کلامش به واقع و واقعیت[7] به طور همزمان اشاره دارد و شنونده‏ی صادق به نافهم بودنش اقرار می‏کند و شنونده‏ای که فهمیده باید مطمئن باشد که نفهمیده است؛"مبنا را بر سوء تفاهم بگذارید آنجایی که تصور می‏کنید که فهمیده‏اید مطمئن باشید که نفهمیده‏اید[8]". گذر از وهمِ محض به وهمِ فهم و از وهمِ فهم به فهمِ وهم به گذری اشاره دارد که فرد را تماما دربرگیرد، به عبارتی سعی در گذر باید ساعی را دربرگیرد و بنابراین، معیار قرار‏دادن مدرک نظام دانشگاهی یا حوزوی به عنوان ملاک فهم، یک قرارداد اجتماعی یا قرارداد یک بازی است نه بیشتر. فهمِ وهم نیازمند طی طریق است، فهمی‏که خالی از طی طریق و فاقد دربرگیری کامل فرد است، پیروی از مد و ارباب و همان وهمِ فهم است. ملاک فهمِ وهم سوژگی فرد است و لاغیر. ملاک دستیابی به سوژگی برای خود فرد و مرجعی که به این مقام دست یافته است، قابل تشخیص است؛ مرجعی که مسیر را خودش مشخص می‏کند و بر آن نظارت دارد. سوژگی ادعایی نیست، شدنی است باید شد تا بود و ادعایِ شدن با بودن متفاوت است تفاوتی به اندازه‏ی وهمِ فهم از فهمِ وهم. در نگاه کسی که سوژگی از او غایب است، سوژه و تشخیص آن نامفهوم، دور و از دسترس وی خارج است، حتی عبارت‏‏هایش غیر قابل برداشت است اما برایش منبعِ جوشش و تلاطم، برانگیزاننده‏ی تضادهای درونی و بیرونی می‏شود، میل به سوژگی و ناسوژه بودن (ابژه بودن، ابژه ی میل دیگری بودن) نظم موهوم را درهم‏می‏شکند و فرد ناسوژه را مجبور به صرف انرژی بالا برای حفظ نظم ارتباطی موجود در تصویر می‏کند. سوژه‏ی فهیم در موضع انسان است؛ در موضع کلمه است، در موضع بودن و نبودن به طور همزمان، بین خیر و شر، بین سایه و تن، مستفیض از امکانات سایه، بین موج و ذره، بین دال‏ها[9]، بین محال و واجب، محو می‏کند و ثبت می‏کند، پدید می‏آورد و معدم می‏گرداند، به شأن "تغییر[10]" رسیده است، خود را از "دیگری" متمایز کرده و خودخواسته به اعتبارها متعهد می‏شود و این تعهد ماهیتی کاملا متفاوت از تعهد سایرین دارد و چنین جایگاهی به واسطه‏ی فهمِ وهم است" کسی که می‏داند ] می‏فهمد[ او را در هر حالی عبادت می‏کند و کسی که آن را نمی‏داند، در هر حالی او را انکار می‏روزد[11]". "تضاد ظاهری که بین جریان درونی مداوم تفکر بر اساس تداعی (تفکر تداعی‏گرا) از یک طرف و حفظ وحدت شخیصت از طرف دیگر وجود دارد، بسیار شبیه رابطه‏ای است که بین تعریف موجی ذرات مادی از یک طرف و فردیت فناناپذیر این ذرات از طرف دیگر وجود دارد[12]". 
در لغت متضاد وهم، یقین است[13]. "هرچیز ثابت و واضح و دانسته شده و اطمینان قلب به این که چیزی که تعلق کرده است موافق واقع می‏باشد (از ناظم الاطباء)، بی‏گمان. (ترجمان القرآن ص 180)، علمی‏که همراه شک نباشد (از تعریفات جرجانی). علم از روی تحقیق، محقق، به راستی و به درستی و آشکارا و اعتقاد در دریافت رأی: أنا علی یقین منه؛ من به طور تحقیق[14] می‏دانم آن را (ناظم الاطباء)، عمد (منتهی الارب )، بصیرت (ترجمان القرآن). تصدیق قطعی به نسبت مطابق با واقع که با تشکیک متزلزل نشود، علم، اطلاع، بی‏گمانی، بی‏گمان. یَقَن، یَقْن، بی‏شبهه، یقین چیزی است که زایل نشود به تشکیک مشکک و شک آن است که مساوی الطرفین باشد در وجود و عدم، و الا طرف راجح را ظن نامند و طرف مرجوح را وهم گویند[15]. بنابراین همانطور که گفته شد، وهم اعتقاد مرجوح است و بازشناسی وهم و یقین در خود کلماتشان، آشکار است؛ اما مورد بی‏توجهی قرار می‏گیرد. یقین در لغت مترادف عمد است و مراد از سهو - به طورى که گفته اند - مطلق غفلت است[16]، این خراصان در جهالتى عمیق قرار دارند، آن چنان جهل بر آنان احاطه دارد که از حقیقت آنچه به ایشان خبر می‏دهند غافلند.[17] یعنی وهم نیز مطلق غفلت است. از آنجا که غفلت و وهم جاافتادگی ارتباط است و ارتباط به ساحت تصویر متعلق است[18]، غفلت در بعد تصویر است و نماد را در تصویر جا انداخته‏اند. در ساحت واقع یکپارچگی و وحدانیت حاکم است، در این ساحت تمییز رنگ می‏بازد، به عبارتی زبان محو  می‏شود، هیچ و همه، وهم و فهم، صفر و یک، وجود و عدم، خود و دیگری، غافل و ناغافل جملگی اندر هم‏اند؛ همگی شهود است. امر واقع ثابت و واضح و دانسته شده و از مقوله‏ی تجربه است و قلب با اطمینان خود، به انطباق با واقع شهادت می‏دهد، اطمینانی که در آن نه کلام راه دارد و نه شک، حضور محض است.
 انسان امر بینابینی بشر و آدم است[19]و این بینابینی به خاطر مسلح شدن به زبان است. تغییر بشر به انسان یک تغییر ماهوی نیست، بلکه انسان همان حیوان انسان‏نما است (با قوه‏ی زبانی) که به واسطه‏ی زبان متکلم شده است و این تکلم انسان را از ساحت تصویر به ساحت سمبلیک وارد می‏کند تا به فهم ساحت واقع راهبری نماید؛ به عبارتی زبان نقش انتقال از وهم به شک و از شک به یقین (فهمِ وهم) یا حضور را بر عهده دارد، از قوه‏ی زبانی به فعل زبانی و از فعل زبانی به حقیقت اشیاء (آدمیت) یا مرتبه‏ی بی‏زبانی. در تجربه‏ی زندگی اجتماعی، هر سه همزمان و در افراد با کیفیت متفاوت وجود دارد که این تفاوت کیفی نیز درونی افرد است؛ فاقد وجه متمایز کننده‏ی بیرونی برای اشاره است. زبان مانع درک امر واقع یا کنه اشیاء و در عین حال تنها راه دستیابی به فهم آن و اساس ارزشمندی امر واقع است. این یک قانون کلی است که با غوطه ور شدن انسان در یک پدیده که لازمه‏اش احاطه آن پدیده بر انسان است، نه تنها فهم و درک پدیده یا حقیقت عالی‏تر امکان‏پذیر نخواهد بود بلکه خود همان پدیده نیز قیافه حقیقی خود را به انسان نشان نخواهد داد[20]، به عبارتی انسان (در بند زبان)، صرفا می‏تواند با واقعیت بیرون از خودش در بعد تصویر ارتباط بگیرد. ورنر ‏هایزنبرگ می‏گوید: وقتی که ما از تصویر طبیعت که توسط علوم دقیقه ارائه می‏شود صحبت می‏کنیم در واقع منظورمان تصویر طبیعت نیست بلکه بیشتر تصویر رابطه‏ی ما با طبیعت است[21]. آنچه از انسان ساطع می‏شود یا انسان به خودش نسبت می‏دهد، همگی از مجرای زبان است و زبان در برگیرنده‏ی تاریخ بشر است و قوه‏ی واهمه به اندازه‏ی عمر بشر ریشه دارد. طبق یک تقسیم‏بندی قوای حیوانی به قوای محرکه و مدرکه تقسیم می‌شوند. "قوای مدرکه قوایی هستند که امر ادراک را عهده دارند. قوای مدرکه به دو دسته قوای باطنی و قوای ظاهری تقسیم می‌شوند. یکی از قوای باطنی که معانی جزئی را درک می‌کند، (یعنی معانی که در ذهن در قالب یک صورت یا شکل منعکس نمی‌شود) قوه واهمه یا وهمیه نامیده می‌شود[22]". اگر این وهم بدون صورت، صورت بپذیرد ظن را سبب می شود و این صورت هیچ چیز را از حق بی‏نیاز نمی‏کند: "و ما لهم به من علم ان یتبعون الا الظن و ان الظن لا یغنی من الحق شیئا". بدون فهمِ وهم جزم اندیشی رخ می‏دهد و در وهمِ فهم رویاپردازی محور اصلی است در این مرحله لازم است "خط تمایزی بین رویاهایمان بکشیم؛ رویاهایی که به نظر درست می‏رسند؛ آنهایی که به بعد موثر و فراتر از جامعه‏ی موجودمان اشاره می‏کنند و رویاهای غلطمان؛ رویاهایی که بازتابِ مصرف‏گراییِ آرمان‏گرایانه و خیال‏پردازانه‏]ی روزانه[ ما هستند؛ تصویری آئینه‏ای از جامعه‏مان[23]". صفات "فهمیده" و "نافهم" که امروزه رایج است، بر اساس انطباق با معیارهای سرمایه‏داری مصرف‏‏گرا است. از این رو فهم یا همان فهمِ وهم از مقوله‏ی سلب است تا ایجاب، یعنی دریافت پیامِ حقیقی وهم و بیان آن و یقین بیانگر وهم کلام شده و احاطه به وهم از طریق زبان است و چنین تبدیلاتی ثابت و پایدار نیست و با یکبار انتقال، معیَّن نمی‏شوند بلکه یک وضعیت چرخشی تکرار شونده‏ی مداوم است تا تمام اشارات بی‏پایان وهم مشخص شود. انسانی که به زبان مسلح شده و مسخَّر اجتماع است به عبارتی، "کلافی از دال‏ها" مانع یادآوری تجربه‏ی ‏ترومای وهم است، باید با کنار‏زدن واژه‏ها به تجربه‏ی آن نائل شود و به اعتقادِ مرجوح برسد و انسانی که در تجربه‏ی تروماتیک وهم گرفتار است، باید این تجارب را وارد چرخه‏ی زبانی نماید، در اینصورت است که ‏ترومای وهم، به گسترش تمدن انسانی می‏انجامد. از رهبری عقل به جایی نرسیدیم پیچیده تر از راه، بود راهبر ما[24].
 
 
 
 
حجاب های فهم
کانت می گوید: "دو چیز در من شگفتی و ستایش همیشگی برمی انگیزد، آسمان پر ستاره بالای سرم و حکم اخلاقی درونم[25]". استعداد و نیروی چنین تکاپو و کاوشی در جهت فهم و نیل به حقیقت در ساختار وجودی انسان قرار داده شده است[26]. مهم ترین استعداد انسان که فصل ممیّز اوست، نطق[27] (زبان و کلام) است که پایه اساسی آن، اتصال وجودی با امر واقعِ آفاقی و انفسی، درک ماهیت (حدّ وجود) و ایجاد تصور و اطلاق کلمه برآن و تصدیق و حکم است که در یک ساختار زبانی متجلی می شود که فطری[28] و جبریست.
علمی که از طریق تصورات و کلمات متجلی می شود و انتقال پیدا می کند، علم حصولی است و هر علم حصولی هم مسبوق به علم حضوریست[29] و ریشه در درون انسان دارد[30]. کسی که با کسب علم حصولی می پندارد که به علم و فهم حقیقی رسیده است، گرفتار وهم است. در صورتی که علم حصولی، تا به علم حضوری که در درون انسان حضورِ بسیط و بلاواسطه دارد، رجوع پیدا نکند، علم حقیقی نیست و صرفا" یادگیری مشتی کلمات و اصطلاحات است. رسیدن به فهم بدون دریدن حجاب های کلمه رویایی بیش نیست. هرچند اگر حجاب ها هم کنار برود و فهم حضوری تحقق یابد باز در حد و اندازه وجودی ماست:
   کس سر مویی ندارد از مسما آگهی                     اسم می‌گویند و چندان کاسم گویی دیگر است
        هرچه در فهم تو آید آن بود مفهوم تو                کی بود مفهوم تو او کو از آن عالی‌تر است[31]
حال سوال این است که حجاب های فهم (وهم فهم) چیست؟ و چگونه می توان این حجاب ها را کنار زد تا به فهم حقیقی دست یافت؟ مرکز اصلی فهم در انسان براساس آیات قرآن قلب است و شرط اساسی برای فهم، قلب سلیم است (اذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ‏[32]) و قلبی که مریض است به جای فهم، موجب وهم و جولانگاه شیطان می شود (لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ[33]‏). به راستی حقیقت قلب چیست؟ و چه وضعیتی باعث می شود که قلب ادراک و فهم درستی نداشته باشد و به جای فهم موجب وهمِ فهم شود؟
غزالی در کتاب کیمیای سعادت در مورد قلب می گوید: " حقیقت قلب از این عالم نیست و بدین عالم غریب آمده است و به راه گذر آمده است و آن گوشت پاره ظاهر، مرکب و آلت وی است و همه اعضای تن لشگر وی اند، پادشاه جمله تن، وی است و معرفت خدای تعالی و مشاهدت جمال حضرت وی صفت وی است، تکلیف بر وی است و خطاب با وی است و عتاب و عقاب بر وی است، و سعادت و شقاوت اصلی وی راست و تن اندرین همه تبع وی است و معرفتِ حقیقتِ وی و معرفتِ صفاتِ وی، کلید معرفت خدای تعالی است. جهد کن تا آن را بشناسی که آن گوهر عزیز است و از گوهر فرشتگان است و معدن اصلی وی حضرت الهیت است[34]." در واقع قلب[35]، عضوی که در بدن قرار دارد نیست، بلکه حقیقت وجود انسان و مرکز و منبع اصلی شناخت و معرفت است و وجه تسمیه آن با قلب بخاطر تغییر و دگرگونی دائم آن بر اساس واردات و  انعکاس صور است. غفلت و نادیده انگاشتن قلب و صورت های متجلی برآن، جز خسران و محرومیت از معرفت حقیقی (منفعت واقعی) ثمری نخواهد داشت (يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ[36]).
 ملاصدرا در کتاب مبدا و معاد به نقل از غزالی در مورد قلب چنین آورده است :" قلب چون آینه ای صیقلی است که صوری پی در پی از برابر آن می گذرند و پیوسته در آن منعکس می گردند و هیچگاه از صورت تهی نیست. قلب انسان چنین وضعی دارد و پیوسته محل آمد و شد صور مختلف است. این صور یا از طریق حواس پنجگانه ظاهری وارد می شوند و یا از طریق حواس باطنی مانند خیال، شهوت، غضب، اخلاق و دیگر صفات انسان ها؛ زیرا قلب صورت ها را به وسیله حواس ادراک می کند و پس از آن تاثیر می پذیرد؛ برای مثال، صورتی شهوی یا غضبی را مشاهد می کند و اثرش در قلب پدید می آید. توقف حواس از نقش برداری، به معنای توقف صور در قلب نیست؛ زیرا صورت های خیالی که در نفس جای دارند، حالات گوناگون برای انسان پدید می آورند و باطن انسان از ناحیه انتقال صور از خیالی به خیالی دیگر پیوسته در تغیر و انقلاب است.کم ترین چیزی که در قلب انسان، حضور دارد، افکار و خاطرات اوست؛ خاطرات و افکاری که ره آورد ادراکات مختلف به شمار می آیند. این خاطرات یا تازه واردند یا در گذشته وارد شده اکنون یادآوری می شوند.[37]" براساس بیان غزالی می توان چنین برداشت کرد که محل اصلی خطورات و تداعی های انسان قلب است. تداعی هایی که راه اصلی ورود به ناخودآگاه و غیب وجود انسان است. آنچه که از ناخودآگاه ساطع می شود، در قلب منعکس می شود که نادیده گرفتن آن محروم شدن از معرفتی ناب در مورد حقیقتِ خود است.
 وضعیت هایی که در آن کارکرد اصلی قلب انسان که ادراک و فهم است، مختل می شود عبارتست از اکنّه (وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ[38])، ختم (خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ[39])، غفلت (وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا[40])،طبع (أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ[41])، انکار (فَالَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ [42])، قفل (أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا[43])،غُلف (وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْف‏[44])، رِیب (وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ[45])، رَین (كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ[46])، زَیغ (فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغ‏[47])، قساوت (ثُمَّ قَسَتْ‏ قُلُوبُكُم[48]‏). بررسی و رمزگشایی تفصیلی از تعابیرقرآنی فوق در باب قلب، مجال دیگری می طلبد ولیکن می توان گفت که همه این وضعیت ها بیان کننده حالتی است که در آن، قلب به عنوان مرکز ادراک انسان و به عنوان آینه ای که منعکس کننده صورت های درونی و بیرونیِ خارج از محدوده زمان و مکان است، دچار زنگار و پوشیدگی[49] می شود و خاصیتِ انعکاس دهندگیِ آن مختل می شود. در چنین وضعیتی شنیدن و دیدن هم که مبتنی بر صورت های دیداری و شنیداری است رخ نمی دهد. مراد از شنیدن و دیدن فقط ادراک حسی اصوات و صورت ها نیست بلکه برقرار کردن ارتباط وجودی و قلبی با آنهاست. (وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ كَانُوا لَا يَعْقِلُونَ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ أَفَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَلَوْ كَانُوا لَا يُبْصِرُونَ[50]/ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَ[51]). هنگامی که قلب در پوشیدگی است، تعقل هم صورت نمی گیرد چون قلب کور و کر شده و نمی تواند حقایق را ببیند و بشنود (أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ‏ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي‏ فِي الصُّدُور[52] ).    
یکی از عواملی که باعث می شود قلب دچار چنین حجاب هایی شود، نفاق (بی رویی، بی شکلی[53]، تذبذب). نفاق وضعیتی است که در آن فرد تکلیف خودش را با خودش روشن نکرده و کاملا مذبذب است (مُذَبْذَبينَ‏ [54]بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً [55]). نه مومن است و نه کفر خود را اظهار می کند، کافریست که لباس ایمان بر خود پوشانده است و حتی به اندازه کافر اصالت ندارد. هرچند که کافر هم بخاطر عدم ارتباط با قلب خود، حق را می پوشاند. (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ[56]) منافق نه تکلیف خودش با دیگران روشن است و نه دیگران تکلیف خود را با او می دانند. در ارتباط با دیگران دائم در حال مکر و فریب (خدعه) است در صورتی که ناخودآگاه در حال فریب دادن خود است (يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ[57]).چنین فردی دارای قلب بیمار است و دم به دم بر شدت این بیماری که نهایتا" موجب استحاله ادراکی و عدم فهم می شود، افزوده می گردد (في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ‏ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضا[58]). یکی از ویژگی های منافق منفعت طلبی است، حقیقت ثابت است اما منفعت ها متنوع و متغیر، لذا منافق بر اساس تغییر منافع، رنگ عوض می کند (الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قَالُوا أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَإِنْ كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَنَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ[59]). ویژگی دیگر منافق حرکت نه براساس حق، بلکه بر اساس هواها و امیالی است که در آن غوطه ور است ونمی تواند آن ها را ببیند، مگر اینکه بتواند از آن فاصله بگیرد و در جایگاه شاهد قرار بگیرد؛ فقط در چنین حالتی است که می تواند حقیقت فریب ها و خسران های خود را ببیند[60]:
تا آب شدم، سراب دیدم خود را                                                  دریا که شدم، حباب دیدم خود راآگاه شدم، غفلت خود را دیدم                                                   بیدار شدم، به خواب دیدم خود را منافق نمی تواند در جایگاه شاهد قرار بگیرد چرا که اساسا" موضعی  ندارد. بنابراین امیال و هواهایی که قلب منافق را دربرگرفته است، موجب نشنیدن یا تحریف و تخریب کلامِ مغایر با امیالش می شود. (وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُولَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ[61]). چنین کسی که  از امیال و از منفعت طلبی ها و به عبارتی فانتاسم خود عبور نکرده و مذبذب و نوروتیک است، چگونه می خواهد به حقیقت دست یابد ؟
حقیقت سرایی است آراسته                                           هوی و هوس گرد برخاسته
نبینی که هرجا برخاست گرد                                        نبیند نظر گرچه بیناست مرد[62]
رسیدن به فهم بدون عشق به حقیقت و تصعیدِ امیال، وهمی بیش نیست و رسیدن به چنین عشقی مستلزم فاصله گرفتن، فهمیدن و معرفت پیدا کردن به امیال و ظلمت ها و فضولات درون است[63]. در روانکاوی، فردی که خواهان روانکاوی است، وجودیست که نمی داند و نمی خواهد بداند اما هنگامی که انتقال ( عشقی که رجوع به معرفت دارد) رخ می دهد او طالب فهم حقیقت وجود خویش می شود و در چنین حالتی است که می تواند دیوهای درونش را ببیند و آن را بشناسد تا راهی برای رهایی از وهم هایش بیابد. مولانا از رهگذر چنین عشقی به چنان معارف نابی از خود و عالم هستی دست یافت. عشقی در جهت کسب معرفت و دانش ناب. عشقی که چون در قلبش جای گرفت تمام زنگارهایش را زدود و حق و حقیقت را منعکس کرد. همان عشقی که به قول مولانا به کلام در نمی آید و چشیدنی و یافتنی است. عشقی که در ساحتِ واقع است:
علت عاشق ز علتها جداست                                            عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست                                   عاقبت ما را بدان سر رهبرست
      هرچه گویم عشق را شرح و بیان                                      چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست                                         لیک عشق بی‌زبان روشنترست
        چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت                                       چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
      عقل در شرحش چو خر در گل بخفت                              شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت[64]
خواجه نصيرالدين طوسى‏ در شرح اشارات بوعلى در مورد چنین عشقی مى‏گويد: "وَ النَّفْسانِىُّ هُوَ الَّذى يَكونُ مَبْدَؤُهُ مُشاكَلَةَ نَفْسِ الْعاشِقِ لِنَفْسِ الْمَعْشوقِ فِى الْجَوْهَرِ، وَ يَكونُ أَكْثَرُ اعْجابِهِ بِشَمائِلِ الْمَعْشوقِ لِانَّها آثارٌ صادِرَةٌ عَنْ‏ نَفْسِهِ ... وَ هُوَ يَجْعَلُ النَّفْسَ لَيِّنَةً شَيِّقَةً ذاتَ وُجْدٍ وَ رِقَّةٍ مُنْقَطِعَةً عَنِ الشَّواغِلِ الدُّنْيَوِيَّةِ" چنین عشقی مبدأش هم شکلی ذاتى عاشق و معشوق است؛ بيشترین اهتمام عاشق به روشهاى معشوق و آثارى است كه از نفس وى صادر مى‏گردد. اين عشق است كه نفس را نرم و پراز اشتیاق و وجد می کند، رقّتى ايجاد مى‏كند كه عاشق را از آلودگيهاى دنيايى منقطع می کند. محبت به سوى مشابهت و مشاكلت مى‏راند و قدرت آن سبب مى‏شود كه مُحب به شكل محبوب درآيد. محبت مانند رابطی است كه از وجود محبوب به محب وصل می گردد و صفات محبوب را به وى منتقل می سازد[65].  ‏
 
وهم خودشناسی
خودشناسی[66] ازلحاظ لغوی شناخت و معرفت به خود است ولی خودشناسی‌هایی که در حال حاضر در برخی مسلک‌ها و رشته‌های حوزه روان(مانند روانشناسی، روان‌پزشکی و مشاوره) باب و مد شده است درواقع نوعی دگر شناسی مجزا از خود است، چراکه بر اساس ملاک‌ها و استانداردهای مشخصی عمل می‌کنند و افراد را در جهت همرنگ کردن آن‌ها آموزش می‌دهند. هدف ظاهری چنین خودشناسی های سازگاری، پیشرفت و کنترل و تسلط بر خود و دیگران و ... هست ولی از آنجایی که چنین هدفی اساساً متعارض با ناخودآگاه فردی و موروثی[67] است در نهایت به شکل نمادین در خدمت ناخودآگاه عمل می کند، یعنی با زبان سمپتوم ولی آن طوری عمل می کند که ناخودآگاه می خواهد. به‌بیان‌دیگر "میل دیگری[68]" ملاک و اساس کار است، حال این "میل" می‌تواند میل یک فرد خاص یا فلسفه یا اجتماع خاصی باشد، دگرشناسی که همیشه به شکل کامل و عمیق صورت نمی‌گیرد و یک اثر باقیمانده یا ردپا با خود به‌جای می‌گذارد؛ همان بخشی از واقعیت وجود که به شکل‌های مختلف علوم مذکور[69]درصدد حذف آن برمی‌آیند، هرچند هیچ‌گاه موفق به حذف آن سمپتوم نخواهند شد، سائقی[70] از وجود که واقعی‌تر از واقعیت است. در چنین خودشناسی‌هایی فرد در حالت برزخ[71] بین خود و "دیگری" مواج و در عذاب است. "دیگری" که ظاهراً "دیگری" است. "دیگری" که هر چقدر هم مدرن و پیشرفته بنماید همانی است که ناخودآگاه او می خواهد، کسی که برده میل دیگری است حتی اگر در مسند ریاست بنشیند، عملی فراتر از بردگی از او رخ نمی دهد. اگر ارتباط با "دیگری" اصیل و واقعی نباشد چیزی را می‌گوید که خود از آن نمی‌داند، یعنی از ناخودآگاه خود نمی‌گوید و سوژه سخنگو نیست؛ مثل خیل عظیمی از روان‌درمانی‌ها که ظاهراً در جهت کمک و راهنمایی برآمده‌اند ولی درواقع افراد را در فرمت و مدل‌هایی، مدل‌سازی می‌کنند که بهترین مصرف‌کننده برای کالاهای کاپیتالیسم و مطیع‌ترین خدمتگزاران برای نظام اربابی[72] باشند. درمانگرانی که در چند جلسه به تشخیص و درمان می‌رسند و چیزی را که عمیقاً و به‌طور ناخودآگاه، خود به آن‌ها باور ندارند می‌خواهند به خورد درمان‌جویان بدهند، اگر درمان‌جو هر چیزی را که خارج از مدل‌های مذکور حتی به‌صورت سهوی تداعی کند، نه‌تنها نادیده گرفته می‌شود بلکه ممکن است به دلیل فعال بودن مکانیسم‌های دفاعی از طرف درمانگر و درمان‌جو حتی شدیدتر از قبل واپس زده شود، هدف اصلی آن‌ها سازگاری با محیط اطراف و آرامش است و هدف زیربنایی و ناخودآگاهشان مسخ و بی‌تفاوت کردن افراد به تخریب‌های انسانی و طبیعت است، خودشناسی‌هایی که شدیداً متأثر از سازمان‌هایی[73] هستند که می‌خواهند افراد از ناخودآگاه خود بی‌خبر باشند، ناخودآگاهی[74] که حاصل میلیون‌ها سال تجربه بشریت است و واقعیت‌هایی را در بردارد که تماماً علیه نظام اربابی و تفکر خودمدارانه است. اکثر واکنش‌ها و تعاملات انسان بر اساس جایگزینی و جانشینی ابژه‌های اصلی و اولیه است، یعنی ارتباط بشر با خود و دیگران از طریق واسطه‌هاست، برای مثال عشق و نفرت به پول ظاهراً منطقی و به خاطر خود پول است ولی اساساً مربوط به خود پول نیست یا وسواس نسبت به علم ممکن است مورد ستایش یا تقبیح قرار گیرد ولی اساساً علم به‌خودی‌خود یک جانشین و استعاره است. در خودشناسی‌های مذکور جایگزین‌ها نقش اصل را دارند و محور مداخلات آن‌ها قرار می‌گیرند، حاصل چنین خودشناسی‌هایی زندگی وهم گونه است که هیچ‌چیز آن واقعی نیست، ممکن است زیستن و بلندپروازی آن‌ها از روی ترس از مرگ و نابودی باشد و افتادگی و فروتنی آن‌ها نیز از روی قدرت‌طلبی و تسلط بر دیگران باشد، بستگی به این دارد که فرد چگونه و به چه نحوی به نمایش "دیگری" مشغول باشد. چنین فلسفه و خودشناسی درهرصورت به دنبال پوشاندن واقعیت است حال‌آنکه در ظاهر ممکن است به دیده پیشرفت و شکستن مرزهای دانش نگریسته شود. تکنولوژی، دموکراسی و روانشناسی حاصل از چنین خودشناسی‌هایی در جهت از بین بردن ارتباط واقعی بین انسان با خودش، انسان با انسان و انسان با سایر موجودات است. درواقع در این خودشناسی‌ها فرد از زبان "دیگری" برای نمایش خود استفاده می‌کند، برای مثال اگر اشتیاق ناخودآگاه فرد، جنگ برای احقاق حق باشد ولی نسبت به آن معرفت نیابد ممکن است دربند "دیگری" افتاد که او را به جنگیدن ناحق سوق دهد، یا اگر اشتیاق ناخودآگاه کسی بر هدایت و رهبری دیگران باشد بدون معرفت به آن ممکن است به دنبال "دیگری" باشد که از او یک دیکتاتور بسازد. بنابراین "دیگری" که در دام آن هستیم اگر رمزگشایی شود بهترین و نزدیک‌ترین انعکاس از ناخودآگاه ما خواهد بود. "بزرگ دیگری" که در حال حاضر بشر آن را ساخته، همان چیزی است که به‌صورت ناخودآگاه می‌خواهد، آنچه را که ما در ناخودآگاه می‌خواهیم در دل شعارهای آگاهانه و روزانه ما به‌صورت نمادین موجودند[75]، معرفت واقعی به ناخودآگاه در کیفیت و هدف آن‌ها تغییر ایجاد می‌کند. نمی‌توان با طرد، سرزنش و یا درمان "دیگری" ، از بند"دیگری" خلاص شد، "دیگری" نیاز به اصلاح و درمان ندارد بلکه نیاز به رمزگشایی است، "دیگری" مرده بسیار خطرناک‌تر و قدرتمندتر از "دیگری" زنده است[76]. در خودشناسی‌های تصویری، درمانگر می‌شنود محتوایی را که باید بشنود و درمان‌جو می‌گوید آنچه را که مجاز است در همان چهارچوب بگوید، به‌عبارت‌دیگر درمانگر و درمان‌جو باهم به‌صورت ناخودآگاه پیمان می‌بندند که نشنوند آنچه را که نباید بشنوند[77]، درواقع ژوئی سانس مشترک[78] آن‌ها بر نشنیدن است. این خودشناسی‌ها با تغییر مد و الگو تغییر می‌کنند مانند درمان‌های روان‌شناختی موج اول، موج دوم، موج سوم و... ، جدیداً هیپنوزها و دستگاه‌های مختلف هم به کمک آمدند مانند نوروفیدبک[79] و درمان‌های مجازی[80]... . گویا حق در منظر این رویکردها مدام در حال تغییر است، البته ناگفته نماند که افرادی هم که به دنبال این نوع از خودشناسی‌ها هستند، ژوئی سانس مشترک در پوشاندن خود دارند.  تأکید و ماندن در بعد خیالی و وهمی درواقع واپس زدن نمادها، قراردادها و قوانین نسل‌های گذشته بشری است. نگاه تصویری و وهمی به مقوله زمان که مورد تأکید خودشناسی‌های مذکور است می‌تواند گذشته و آینده را ظاهراً از زمان حال تمیز دهد ولی گذشته و آینده در ناخودآگاه بشر کماکان فارغ از زمان تقویمی وجود دارد. فردی که ساحت تصویر بر آن قالب است به معانی قلاب شده است که به نگاه متفاوت حتی در درون خودش تصلب دارد و تنها امر تروماتیک می‌تواند جای او را لق کند و تا زمانی که با چنین امری مواجه نشود تداعی‌های درونی به جوشش درنخواهند آمد، بنابراین خودشناسی‌هایی که خاصیت تروماتیکی نداشته باشند جای فرد را در همان ساحت خیال و وهم استوارتر خواهند ساخت[81].
معرفت واقعی، معرفت به امر نمادین در درون است که راه‌انداز آن امر واقع بوده است و جز او و خارج از او نمی‌گوید. معرفتی که با هرگونه علمی که ناشی از واقع است ارتباط می‌گیرد و با آن‌ها تناقضی ندارد و با هرگونه علم و مسلکی که دربند و تصلب تصویر است به رادیکال‌ترین شکل ممکن سر ناسازگاری دارد تا پوشالی بودن آن‌ها را افشا کند. معرفتی که فرد را از حالت برزخی، بینابین، وسواسی و حالت التقاطی خارج می‌کند و جز به اشتیاق ناخودآگاه خود، بنده هیچ"دیگری تحریف‌شده" نمی‌شود و می‌داند و آگاه هست که در درون خودش خیل عظیمی از "دیگری‌های تحریف‌شده" وجود دارند و کلام می‌کنند و از خود صدا دارند و می‌توانند خود را به شکل‌های متفاوت غالب کنند. برخلاف خودشناسی‌های تصویری که درمانگر و درمان‌جو محقق بر خود[82] نیستند و هر دو ابژه مطالعه یک "دیگری تحریف‌شده" هستند، طالب معرفت واقعی به همراه راهنما که خود به پایان تحقیق در مورد خودش رسیده است، به تحقیق در مورد خودش می‌پردازد؛ در این تحقیق "دیگری" هم بعنوان جزیی از خود، جدیت دارد و رمزگشایی می شود.
بحث و نتیجه گیری
وهم در قدیم با هدف اشاره به منبع ترس استفاده شده و واهمه به معنای ترس و هراس است. وهم ادراک بدون وجود زبان و نماد و مشترک بین انسان (حیوان ناطق) و حیوان است. تاریخچه‏ی انسان به بشر به عنوان حیوان انسان‏نما بر می‏گردد و وهم یکی از قدرتمندترین و قدیمی‏ترین قوای ادراکی انسان محسوب می‏شود. انسان سعی می کند با استمداد از استعداد "گذرکردن" که به مدد زبان فراهم شده است، وهمِ محض را به ابزاری در خدمت گسترش فرهنگ و تمدن قرار دهد. در "گذار" لازم است تاریخ به رسمیت شمرده شود چون این گذار خود حاصل تاریخ است و باید به یادآورده شود، باید وهمِ تاریخی فهم شود تا بتواند در اختیار تمدن قرار گیرد. مرکز اصلی فهم در انسان براساس آیات قرآن قلب است و شرط اساسی برای فهم، قلب سلیم است. و قلبی که مریض است به جای فهم، موجب وهم می شود. حالتی که در آن، قلب به عنوان مرکز ادراک انسان و به عنوان آینه ای که منعکس کننده صورت های درونی و بیرونیِ خارج از محدوده زمان و مکان است، دچار زنگار و پوشیدگی می شود،  شنیدن و دیدن هم که مبتنی بر صورت های دیداری و شنیداری است رخ نمی دهد. مراد از شنیدن و دیدن فقط ادراک حسی اصوات و صورت ها نیست بلکه برقرار کردن ارتباط وجودی و قلبی با آنهاست.رسیدن به فهم بدون زدودن زنگارهای قلب و عشق به حقیقت و تصعیدِ امیال، وهمی بیش نیست و رسیدن به چنین عشقی مستلزم فاصله گرفتن، فهمیدن و معرفت پیدا کردن به امیال و ظلمت ها و فضولات درون است. خودشناسی های مدرن بر خلاف ادعای خود نه تنها باعث معرفت به نفس نمی شوند بلکه به صورت خیالی و تصویری این وهم را در فرد ایجاد می کنند که دچار تحول و انقلاب شخصیتی شده اند که اگر چنین چیزی رخ دهد به درازا نخواهد کشید که یا برخواهند گشت یا نیاز به یک تحول و تغییر خیالی دیگر خواهند داشت. فرق اساسی خودشناسی های مدرن با معرفت به نفس به معنی دقیق کلمه در این است که در این خودشناسی ها فرد به همراه درمانگران خود ابژه میل "دیگری" هستند و نسبت به آن معرفت ندارند، آنها دیگری را جدا از خود دانسته و وهم این را دارند که خود عامل به عمل خود هستند حال آنکه سوژگی در چنین حالتی همیشه در غیبت است و خود را به شکل سمپتوم نشان می دهد.
 
منابع
- انجمن فرویدی(1398). مبانی آموزش داده‌شده در کلاس‌های آشنایی با فروید و لکان، ، دوره چهل یکم و چهل دوم.
- جان کلمن(1393). کتاب تاویستوک، اشراف سیاه ترجمه عباس کسکنی، ناشر هلال. چاپ1393.
- جعفری، محمد تقی. شناخت انسان در تصعید حیات تکاملی، انتشارات موسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، 1386.
- حبیب زاده مهدی (1397). مترجم کتاب کودکی را می‌زنند، مجموعه مقالات زیگموند فروید.
- شریعت تربقانی، انوشه. (1397). عقله المستوفز شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی. موسسه انتشاراتی لاهوت: تهران.
-فروید زیگموند (۱۹۳۳). سخنرانی‌های آشنایی با روانکاوی، سخنرانی ۳۴ توضیحات، کاربردها و راهکارها، {این مقاله توسط مرجان پشت مشهدی، خدیجه فدائی، پرویز دباغی و فرزام پروا ترجمه و زیر نظر دکتر میترا کدیور در جلسات مورخ ۸۴/۲/۳- ۸۴/۲/۱۰- ۸۴/۲/۲۴- ۸۴/۲/۳۱ و ۸۴/۳/۷ کلاس‌های عرصه فرویدی – مکتب لکان ایشان تصحیح گردیده است}. سایت انجمن فرویدی
-فروید، زیگموند(1910). مقاله روانکاوی وحشی ترجمه لیلی افتحی و تصحیح به‌وسیله دکتر میترا کدیور. سایت انجمن فرویدی.
-کدیور، میترا(1380). درس‌نامه روانکاوی در انتانسیون و روانکاوی در اکستانسیون. سایت انجمن فرویدی.
-کدیور، میترا(1381).  درسنامه روند Pass. سایت انجمن فرویدی
-کدیور، میترا(1381).  درسنامه سایکوآنالیز و Pass. سایت انجمن فرویدی
-کدیور، میترا(1381). درسنامه‌ پایان روانکاوی و عمل. سایت انجمن فرویدی
-کدیور، میترا(1381). درس‌نامه درباره مقاله نارسیسم زیگموند فروید. سایت انجمن فرویدی
-کدیور، میترا(1388). مکتب لکان، روانکاوی در قرن بیست و یکم. انتشارات اطلاعات. چاپ دوم. ۱۳۸۸.
-کدیور، میترا(1396). مکتب لکان: روانکاوی در قرن بیست و یکم. نشر اطلاعات.
-کدیور، میترا(1397). سخنرانی روانکاوی و دین. دانشگاه شهید بهشتی، سایت انجمن فرویدی
-کدیور، میترا(1397). سخنرانی نقد فرهنگ جنسی در ایران. دانشگاه شهید بهشتی
- مصباح یزدی، محمد تقی (۱۳۷) ، شرح جلد هشتم اسفار اربعه، ج۱، ص۲۶۹، قم، انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی
- نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمدحسین؛ ربیعی، مهدی(1398). انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی: http://kelamekalam.blog /
- ضرغامی، محمدحسین؛ نوده یی، داود؛ ربیعی، مهدی(1398). عدلِ سمپتوم: http://kelamekalam.blog /
-نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمد حسین؛ ربیعی، مهدی(1398). نسیانِ انسان: http://kelamekalam.blog /
-ربیعی، مهدی؛ نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمدحسین (1398). نشانِ علم و عالم: http://kelamekalam.blog /
-Freud Sigmund (1925).  “Negatiom,” On Metapsychology: NEGATION Standard Ed. 19, 235-239
-Freud Sigmund (1914). Remembering, Repeating, and Working-Through. Standard Ed. 
- Freud, Sigmund(1914). On Narcissism: An Introduction. Standard Ed.
-Freud, Sigmund. (1923).  Certain Neurotic Mechanisms in Jealousy, Paranoia, and Homosexuality. (Internat. Journ. Psycho-Analysis, vol. iv, April,.
-Freud, Sigmund. (1937). Analysis Terminable and Interminable. Int. J. Psycho-Anal., 18:373- 405.
-Lacan, Jacques. .(1957-1956) "La relation d'objet" in Écrits.
-Lacan, Jacques.)1962–1963(, Tenth Seminar, "L'angoisse,"
-Lacan, Jacques.(2001). The Mirror Stage as Formative of the Function of the I", in Écrits: a selection, London, Routledge Classics; p. 5.
- Lacan, Jacques.(1992). The Seminar. Book VII. The Ethics of Psychoanalysis, 1959-60.
 
 
 
 
 
The purpose of this study was to investigate and analyze the issue of "illusion of knowledge" and "knowledge of illusion". Morphophonemics and conceptual association analytical-critical approach were used to study different facets of “illusion of knowledge”, “illusion of self-knowledge” and the veils of knowledge in human and emphasis on the following questions: illusion and knowledge (certainty) What they are referring to? What is the role of language in illusion and knowledge? What is the role of the heart to getting the knowledge? How can sheer the veils to capture the real knowledge? How do work modern self-awareness methods? What is their relationship with illusion construction and what are their differences with self-knowledge?
Key words: illusion of knowledge, knowledge of illusion, self-knowledge,self-awareness
 
 
[1]. این مرقومه وام‌دار عشق و اشتیاق زائدالوصف استاد بزرگوار خانم دکتر میترا کدیور و نوشتار و سخنان ناب ایشان است. مسولیت بخش اول مقاله (ترمای وهم) با دکتر محمد حسین ضرغامی، بخش دوم (حجاب های فهم) با دکتر داود نوده ئی و بخش سوم (وهم خودشناسی) با دکتر مهدی ربیعی می باشد.
[2] . لغت‏نامه‏ی دهخدا به نقل از وب سایت: https://dictionary.abadis
[3] . مقاله‏ی نسیانِ انسان از نویسندگان این پژوهش به نقل از وب سایت: http://kelamekalam.blog
[4] . به نقل از وب سایت: https://dictionary.abadis
[5] . از این رو بسیاری از امور عقلی مانند قوانین ریاضیاتی یا حتی جملات که فاقد ما‏به‏ازای بیرونی است باید متوهمانه قلمداد شوند. روانپزشکی و روانشناسی در زمان حاضر بدون پرداختن به ریشه‏ها و متاثر از فرهنگ فست فودی سرمایه داری با هدف سودآوری، با لفاظی، معیارهای فوری برای تشخیص و درمان ارائه  می‏دهند تا بستر مناسب نظم موهوم را برای ارباب مهیا سازند. کلمه‏ی "روانپزشکی" گویای ماهیت آن است، علمی‏که روان (نفس) را به جسم تقلیل  می‏دهد و بر اساس آن نسخه  می‏پیچد حال آنکه از فهم روان درمانده است.
[6] . رجوع شود به مقاله‏ی نسیانِ انسان از نویسندگان این پژوهش در وب سایت: http://kelamekalam.blog
[7]. بین real و reality تفاوت وجود دارد یعنی دو مقوله متفاوت اند (کدیور، 1394)
[8] . لکان به نقل از کدیور 1394
[9] . برداشت از روانکاوی لکانی
[10]. جهان انسان شد و انسان جهانی          ازین پاکیزه‏تر نبود بیانی
[11] . ابن عربی به نقل از شریعت تربقانی
[12] . برگرفته از کتاب مکتب لکان، روانکاوی قرن بیست و یکم خانم دکتر میترا کدیور
[13] . برگرفته از https://dictionary.abadis
[14] . رجوع شود به مقاله ی نشان علم و عالم نویسندگان به آدرس اینترنتی: www.kelamekalam.blog
[15] . https://dictionary.abadis
[16] . رجوع شود به مقاله‏ی نسیانِ انسان نویسندگان به آدرس:
[17] . علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آیه‏ی قُتِلَ الخْرَّصونَ الَّذِینَ هُمْ فى غَمْرَةٍ ساهُونَ یَسئَلُونَ أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ
[18] . برگرفته از کتاب مکتب لکان، روانکاوی قرن بیست و یکم خانم دکتر میترا کدیور
[19] . رجوع شود به مقاله‏ی نسیانِ انسان نویسندگان به آدرس: www.kelamekalam.blog
[20] . علامه جعفری1386
[21] . برگرفته از کتاب مکتب لکان، روانکاوی قرن بیست و یکم خانم دکتر میترا کدیور
[22] . محمد تقی مصباح یزدی، 75
[23]  با ژیژک در سینما: دومی‌ها (1966) ؛ مردی در رویا گم شد برگرفته از وب سایت: apparat
 
[25] به نقل از مجموعه‏ آثاراستاد شهيدمطهرى، ج‏4، ص: 520
[26] به نقل از استاد و دروس (ادبيات، هنر، نقد)، استاد علی صفایی ؛ ص58
[27] انسان حیوان ناطق است.
[28] برگرفته از دیدگاه نوام چامسکی درباره فطری بودن ساختار زبان
[29] به نقل از کتاب فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی
[30] برای توضیحات بیشتر به مقاله نشانِ علم و عالم مراجعه شود.
[31] عطار نیشابوری
[32] صافات، آیه 84
[33] حج، آیه 53
[34] به نقل از کتاب کیمیای سعادت غزالی، ص 21
[35] در ادبیات فارسی و در بیان عرفا از آن به دل تعبیر شده است.
[36]شعرا، آیه 88و 89
[37] به نقل از کتاب ترجمه و شرح بخش نخست مبدا و معاد صدرالمتالهین شیرازی، محمد ذبیحی ص 383
[38] اسراء، آیه 46/ انعام، آیه 25
[39] بقره، آیه 7
[40] کهف، آیه 28
[41] نحل، آیه 108
[42] نحل، آیه 22
[43]محمد، آیه 24
[44] بقره، آیه 88
[45] توبه، آیه 45
[46] مطففین، آیه14
[47] آل عمران، آیه 7
[48] بقره، آیه 74
[49] در رفع حجب کوش نه در جمع کتب (ابوسعید ابالخیر)
[50] یونس، آیه 42و 43
[51] اعراف،آیه 179
[52] حج، آیه 46
[53] به نقل از کتاب مسئولیت و سازندگی استاد علی صفایی، ص 225
[54] مذبذب اسم مفعول از ماده ذبذب است و در اصل به معنى صداى مخصوصى كه به هنگام حركت دادن يك شي‏ء آويزان بر اثر برخورد با امواج هوا بگوش ميرسد و سپس به اشياء متحرك و اشخاص سرگردان و متحير و فاقد برنامه مذبذب گفته شده است‏ ( به نقل از تفسير نمونه،ج‏4، ص178).
[55] نساء، آیه 143
[56] بقره، آیه 8
[57] بقره، آیه 9
[58] بقره، آیه 10
[59] نسا، آیه 141
[60] برای مطالعه بیشتر به مقاله نسیان انسان از همین نویسندگان مراجعه شود.
[61] محمد، آیه 16
[62] بوستان سعدی
[63] برای مطالعه بیشتر به مقاله عدل سمپتوم و نسیان انسان از همین نویسندگان مراجعه شود.
[64] مثنوی معنوی مولانا
[65] مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏16، ص: 264
[66] . خودشناسی:{ خوَدْ / خُدْ ش ِ } (حامص مرکب ) اطلاع بر خود. شناخت خود. عارف به نفس خود (لغت‌نامه دهخدا)[67] . ارجاع به مقاله ناخودآگاه مورثی(L’Inconscient Héréditaire) دکتر میترا کدیورhttps://freudianassociation.org
[68] . اصطلاح دیگری و بزرگ دیگری برگرفته از متون هگل، روانکاوی فروید- لکان و متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور است
[69] . مانند روانشناسی، روان‌پزشکی و مشاوره
[70] . اصطلاح سائق  برگرفته از متون روانکاوی فروید- لکان و متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور است
[71] . اشاره به افراد نورتیک و مذبذب که در بین خود و دیگری قرار می‌گیرند و نمی‌توانند از این حالت سمپتماتیک خلاص شوند
[72] . اشاره به گفتار اربابی در روانکاوی فروید- لکان و متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور است
[73] . مانند سازمان‌های تاویستوکی و فراماسونری، برای اطلاعات بیشتر به مقاله انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی رجوع شود
[74] . اشاره به ناخودآگاه موروثی بر اساس روانکاوی فروید- لکان و مقاله ناخودآگاه موروثی دکتر میترا کدیور
[75] . برای مطالعه بیشتر به مقاله عدلِ سمپتوم از همین نویسندگان رجوع شود
[76] . پدر مرده از پدر زنده قدرتمندتر است(زیگموند فروید)
[77] . شک دارم به ترانه که زندانی و زندانبان هم‌زمان زمزمه می‌کنند( حسین پناهی)
[78] . اصطلاح و فهم ژوئ سانس مشترک برگرفته از روانکاوی فروید-لکان و متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور است
[79] . Neurofeedback
[80] . Virtual reality therapy
[81] . برگرفته و استنباط از ارتباط بین سه ساحت خیال، نمادین و واقع در روانکاوی فروید- لکان و متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور
[82] . برای مطالعه بیشتر به مقاله نشانِ علم و عالم از همین نویسندگان رجوع شود

نسیان انسان


نِسیانِ انسان
چکیده
تحقیق حاضر با هدف تحلیل و بررسی مقدماتی حقیقت فراموشی انسان انجام‌ شده است. این تحقیق به روش واژه‏کاوی و تداعی مفاهیم و با رویکردی تحلیلی-انتقادی تلاش می‏کند تا به بررسی وجوه یکپارچه پدیده‏ی فراموشی در انسان بپردازد. فراموشی در انسان سهوی است یا تعمدی؟ زبان و به تبع آن اجتماع چه نقشی در فراموشی دارد؟ عوامل ایجاد نسیان در انسان چیست؟ مفهوم خودفراموشی در انسان چیست؟ ارتباط بین نسیان با حضور و سوژگی چگونه است؟ نقش تفکر و علوم مدرن در فراموشی و نسیان چگونه است؟[1]
 
فراموشی سهوی عامدانه
وجود واژه‏ها را نمی‏توان منکر شد فقط می‏توان معانی یا ساختار آنها را دگرگون ساخت، اما واژه با مراد اولیه‏اش در شبکه‏ای از تغییرات و ساختار معانی باقی خواهد ماند و وجود دارد و محَّقِق نیازمند رمزگشایی آنها است. موجودات نمی‏توانند وجود را حذف کنند یعنی به عدم بدل سازند. کلمات عین وجودند و دارای مراتب وجودی[2]، لاجرم حذف ناپذیرند و صرفا فراموش می‏شوند و به فراموشی آنها عادت می‏شود و اگر به یادآورده شوند، جرح دهنده‏اند و فرد متوسل به لفاظی می‏شود تا حقیقت فراموش شده که حالا به صورت زخم است را بپوشاند؛ علارغم این کلمات جهت دهنده‏اند و در نهایت به ظهور می‏رسند. وقتی کلمه‏ای موجود نیست، حالت یا وضعیتی در پرده‏ی غیب است که با تولد واژه غیبت آن به ظهور می‏رسد. "فراموشی" خود به عنوان یک واژه حضور دارد و قصد دارد به چیزی اشاره کند.
 فراموشی در لغت به معنای از یاد رفتگی، نسیان، مقابل یاد و ذکر است[3]. فراموشی در عربی نسیان ترجمه می‏شود. نسیان که از ماده‌ «نسی» است در لغت به معنای از یاد بردن و فراموش کردن چیزی است که قبلا ً در ذهن بوده؛ طبق این معنا نسیان ضد ذکر و حفظ می‌باشد. برای نسیان چند معنای مجازی نیز ذکر کرده‌اند؛ از جمله: بی اعتنائی و ترک کردن، که در کلام عرب استعمال نسیان در معنای اخیر شایع است[4] از این رو، در  "دستگاه روانی" انسان، فراموشی یک عمل فعال است یک عمد است نه یک سهوء. دستی در کار است تا فراموشی رخ دهد. فراموشی در زبان فارسی با کلمه‏ی "فراماسونی" ارتباط لفظ و معنا دارد. نظر به این که کلمة "فراماسون" فرانسوی و "فرامیسن" انگلیسی لفظی و معنوی با کلمة "فراموشی" رابطه دارد، در ایران این انجمن را "فراموشخانه" نامیده اند[5]. هندیان و فارسی زبانان هند آن جماعت را ( فراماسون را ) فراموشی گویند[6]؛ فراموشی خمیر مایه‏ی فراماسون‏ها است. معنای دیگر نسیان مخالف[7]، مخالفت و خلاف کردن[8] است که در این معنا نیز فراموشی عملی است فعال و هدفمند و غرض ورز. انسان از ریشه «نِسیان» به معنای فراموشی است. نیز گفته اند؛ انسان مصدر «اُنس» و «اِنس» و به معنای رام بودن و خو گرفتن و الفت و ملاطفت داشتن و ضد توحّش است؛ یعنی انسان با فراموشی خود انس می‏گیرد؛ لذا یک مرحله بالاتر از بشر است. یعنی بشری که یک مرحله از کمال را پشت سر گذاشته و به همدمی‏و همزیستی و همکاری خو گرفته است.[9] در بشر بودن همه‏ی انسان‏ها مشترک‏اند: قل إنّما أنا بشر مثلکم یوحى إلىّ[10]. علت اینکه انسان را "انسان" گفته‏اند این است که او عهد و پیمانی که در عالم جبروت[11] بست از آن پیمان یادش رفت[12]. برخی می‏گویند: نسیان رفتن معناست و آن از فعل خدای تعالی است؛ یعنی خدای تعالی به سبب بعضی عوارض نسیان و سهوء را عارض می‏کند[13]؛ تلویحا یعنی نسیان فاعلی دارد. واژه‏ی انسان به موجودی فراموشکار اشاره دارد که در تصویر مانند بشر است (بشر در لغت به معنای پوست، جلد، هیأت و ظاهر اشیاء است و لذا در مواردی به کار برده می‏شود که معنا و محتوای شیء مورد نظر نباشد[14]) تمام کسانی که روابط آنها بر مبنای تصور صرف است جزء روان‌ها و فرّارهای عالم هستند زیرا آنچه تصور کردند به‌زودی به باد فراموشی می‏سپارند[15] و همین فراموشی مانع آدم[16] (از ریشه‏ی اُدم به معنای باطن اشیاء) شدنش می‏شود و مدام بین این دو در تذبذب است. انسان، بشر یا حیوانی به تصویری مشخص است که به نطق مسلح شده‏است؛ به عبارتی به ابزار نطق برای سمبلیک کردن دست یافته است تا به باطن اشیاء راه یابد[17] با این وجود به قول کارل، فیلسوف غربی که می‏گوید:‌ "انسان، انسان ناشناخته"؛ او حتی نمی‌تواند جهان ترکیب خود را بفهمد. فلاسفه معنی انسان را آنچه واسطه بین جسد و نفس است دانند؛ یعنی انسان جسم و نفس را به هم نزدیک می‏کند[18].  
رخداد فراموشی حقیقتی است برای انسان ناطق، حقیقتی فعال است که کارکرد و هدف و سِرّی دارد؛ "ای کسی که به دنبال دستیابی بر اسرار هستی، برگرد و پشت سرت را نگاه کن! هر چه سِرّ و سکون است در وجود خودت نهفته است[19]"؛ که خاستگاه آن سیستم روانی است. فراموشی یعنی تجربه‏ای وجود داشته که در ساحت[20] مشخص، به شناخت و زبان در نمی‏آید. بنابراین اگر چه مغز زوال پذیر است اما تجربه لایزال است و صرفا به یادآورده نمی‏شود. بنابراین مساله در "به یادآوردن"، "یادآوری" و "ذکر" است. فراموشی شاید آسانترین راه زندگی باشد[21]، اما حقیقی‏ترین نیست حقی است که "به محاق رفته" است و با رسیدن ماه نو آشکار می‏شود. سیستم مغزی به عنوان کارگزار سیستم روانی و تحت سیطره‏ی آن، دست به فراموشی می‏زند و حتی فراموش می‏کند که دست به فراموشی می‏زند، یعنی فراموشی، انتخابی ناخودآگاه و یک پدیده‏ی هیستریک و روانزاد است. نسیان و فراموشی به نشانه مربوط است یعنی فراموشیِ اشاره‏ی نشانه و این فراموشی زمینه‏ی عصیان و تکرار را فراهم می‏کند. مهمترین فراموشی، نزدیکترین فراموشی است، فراموشی خود: وَلَا تَکونُوا کالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِک هُمُ الْفَاسِقُونَ؛ و هم چون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آن‏ها را به خود فراموشی گرفتار کرد، آن‏ها فاسقانند. از نظر ابن­عربی انسان مظهریت تام و تمام در جمیع اسمای الهی را دارد؛ چراکه بر صورت الهی خلق شده است. ازاین­رو با خودفراموشی به خدافراموشی می­رسد[22]. سودمندتر بودن سیر و سلوک انفسی از سیر و گردش آفاقی شاید به این سبب باشد که خودشناسی و معرفت نفس برخلاف شناخت آفاقی و معمولاً با اصلاح نفس همراه است ... نگریستن در نفس و توان آن و گونه­های وجودش و شناخت به­دست آمده از آن، یک نگاه شهودی و از سنخ علم حضوری است[23]. ابن­عربی نیز بر حضوری بودن خودشناسی تأکید می­کند. به عبارتی فراموشی خود، فراموشی حضور (به عنوان حی و حاضر) است یعنی فرد آن چه را که در نهایت حضور است را غایب می‏کند و متوهمانه زمان را سپری می‏کند. وقتی انسان خودش را فراموش می‏کند شوق و اشتیاقش را فراموش می‏کند و به جستجو در دیگری می‏پردازد تا از طریق دیگری معنایی بیابد و بر اضطراب وجودیش فائق آید و تبدیل به یک کانفورمیست می‏شود و یا به یک معنا، وسواس گونه چنگ می‏زند و این چرخه مدام تکرار و تمام رفتارش سمپتوماتیک می‏شود. چیزی مانند عشق قادر است وی را از این چرخه‏ی تکرار رها سازد. خروج از این چرخه تصمیم گرفتنی و یک مرتبه نیست بلکه شدنی و تدریجی (ذو مراتب) است؛ یعنی تا زمانی که فرد از این چرخه تکرار خارج نشود به ادراک درستی از لذت رهایی از سمپتوم‏هایش دست نمی‏یابد (تا نچشی ندانی) و تا زمانی که از سمپتوم‏ها رها نشده است باید آنها را به عنوان مهمترین نشانه‏های وجودیش در نظر بگیرد؛ چرا که تصمیم بر اساس تفکر و زبان است و در جریان تفکر انسان بین نفس مدرکه و موضوع ادراک در نوسان است و خود این طبقه‏بندی وهمی‏است و امر واقع فاقد هرگونه تفکیکی است. امر واقع از مقوله‏‏ی تجربه است، تجربه‏ای که به ادراک حضوری در می‏آید اما به زبان و طبقه‏بندی زبانی راه ندارد؛ با این وجود زبان ابزاری است برای رهایی از این چرخه.
فراموشی خود یک سمپتوم است که کمک می‏کند فرد در دامن اجتماع به بقای زندگی اجتماعی خود ادامه دهد ولی در عین حال فراموشی به عنوان جاافتادگی به حقیقت وجودی فرد اشاره دارد. اگر بشری را تصور کنیم که به تنهایی زندگی می‏کند، فراموشی برایش کارکردی ندارد، چیزی نیست که بخواهد پنهانش کند، در وجودش "دیگری" نیست که بخواهد پاسخگویش باشد، سمبل فراموشی وجود ندارد و کلا مسئله‏ی فراموشی برای چنین شرایط مفروضی، قابل طرح نیست. بنابراین فراموشی یک مسئله اجتماعی و زبانی است و همراه با مسئولیت اجتماعی مطرح می‏شود. فراموشی به تضاد بنیادین بین این زندگی اجتماعی (طرح مسئله فراموشی) و زندگی بشری (حیوان انسان‏نما) ماقبل فراموشی، اشاره دارد. انسان بین بدن و روان واقع شده است. جمع زندگی اجتماعی و غرایز حیوانی دارای مقدار ثابت و در تعادل است با نقش (مسئولیت) اجتماعی بعلاوه‏ی اپسیلون[24]. یعنی جمع این دو ضد، به مسئولیت اجتماعی و اپسیلون منجر می‏شود. اپسیلون به متغیری اشاره می‏کند که به دلیل خودآگاه[25] نبودن، تصادفی قلمداد می‏شود و در گستره‏ی زبانی مدل‏پذیر نیست، کیفیت و بزرگی(مقدار) آن در هر موقعیتی نامشخص است و عملا به واسطه‏ی معادله، وجود مکنونش به حساب آورده می‏شود؛ یعنی معادله بدون در نظر گرفتن آن از تعادل خارج می‏شود و معادله است که به ما می‏گوید حتما چیزی هست و وجودش را ثابت می‏کند. اپسیلون پسماند و همراه نقش اجتماعی است به عبارتی این دو جدا ناپذیرند و اپسیلون نه تنها تعیین کننده‏ی نقش اجتماعی است بلکه تعیین‏کننده‏ی توزیع آن نیز می‏باشد. فراموشی یکی از این پسماندها و واپس‏زده‏ها است که باید باشد تا تعادل برقرار گردد. هر چه از پسماند کاهش یابد بر مسئولیت اجتماعی افزوده می‏شود و برعکس. لازم به تذکر است که در این معادله مسئولیت اجتماعی ناب یا pure مورد نظر است که به دلیل همراهی پسماند در مصادیق، مصداق ناپذیر است. به عبارتی اگر چه در معادله به صورت جمع دو مولفه‏ی جدا سمبلیک شده اند، اما در مصادیق قابلیت تمایز وجود ندارد. از آنجایی که پسماند هرگز صفر نمی‏شود، مسئولیت اجتماعی خالص نیز وجود ندارد ولی می‏توان با شاخص اشتیاق آن را دریافت، وقتی مسئولیت اجتماعی تماما اشتیاق فرد است، خالصpure است در اینجا اشتیاق فردی بازیکنی است در زمین اجتماع و اجتماع مطلوب اجتماعی است که در آن تمام افرادش عهدها را مدام یادآوری کنند و ملتزم به آنها باشند؛ با این وجود، در پایان روانکاوی فرد به دوست داشتن و کار می‏رسد[26].
از این رو فراموشی یک مسئله‏ی تاریخی است؛ تاریخ انسان به عنوان یک گونه و تاریخچه‏ی فردی برای یک فرد انسانی. وقتی انسان به زبان مجهز می‏شود، زندگی ما قبل زبان را در تجربه دارد اما قادر به "یادآوری" و "ذکر" با اشکال مختلف زبان نیست، تجربه و فقدانِ زبانِ بیانِ تجربه، عناصر ساختاری چنین تعارضی را شکل می‏دهد به عبارتی تجربه ای در وجود فرد انسانی موجود است که زبان را یارای بیان آن نیست؛ در چنین حالتی در زبان شکافی پر نشدنی پدیدار می‏شود و فرد به اجبار به اشارات زبانی[27] می‏پردازد تا به این شکاف با هدف نشان دادن به "دیگری"، اشاره کند. بخشی از سیستم روانی انسان دچار فراموشی می‏شود که پاسخگوی "دیگری" است و در ساحتی از روان که حضور محض است، فراموشی راه ندارد: حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ/ متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها. انرژی از این بخش وجود نشئت می‏گیرد و تمام فعالیت‏های انسان با هر نوع هدف‏گیری را شکل می‏دهد که می‏توان به زبان به عنوان یک هدف‏گیری آن اشاره کرد؛ ناخودآگاه به عنوان حقیقت انسان، عامدانه خودآگاه را به بازی می‏گیرد تا سهوا فراموش کند.
وجود غایبِ حاضر
هنگامی‏که نفس با امر واقع اتصال وجودی پیدا می‏کند آن را با علم حضوری می‏یابد و سپس توسط قوه مدرکه صورتی از آن می‏سازد و به حافظه می‏سپارد. بنابراین مبنا و مأخذ تمام علم‏هاى حصولى ما نسبت به دنياى بیرون (آفاق) و دنياى درون (انفس) علم‏هاى حضورى است و ملاك علم‏هاى حضورى، اتحاد و اتصال وجودى واقعيت ادراك‏كننده و واقعيت ادراك شده است[28].‏ انسان بر اساس توجه، التفات و حضور به ساحت تصویر و کلمه در قوه حافظه راه می‏یابد. فراموشی، عدم وجود یا زایل شدن صورت‏های ادراکی و کلمات نیست بلکه غیبتِ ادراک کننده (سوژه) است. غیبت به معنای عدم التفات و توجه و حضور است. بنابراین فراموشی یعنی عدم حضور(حضوری گرهمی‏خواهی از او غایب مشو حافظ) و یادآوری یعنی حضور، که به راحتی نصیب هر سائلی نمی‏شود و باید سالک بود تا به حضور رسید (دریغ و درد که در جستجوی گنجِ حضور/ بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد[29]). حال سوال اینست که چگونه این غیبت رخ می‏دهد؟ و چگونه می‏توان به حضور رسید؟ عامل اصلی این غیبت را نمی‏توان جز در خود یافت (تو خود، حجاب خودی حافظ از میان برخیز). انسان، نمی‏تواند در آن واحد به همه چیز توجه کند، به حضور هر چیزی که می‏رود، از چیزهای دیگر غایب می‏شود. مگر اینکه به حضور حقیقتی برسد که او همه چیز است (بسیطُ‌الحقیقةِ کُلُّ الأَشیاءِ و لَیْسَ بشَیءٍ مِنْها[30]).
انسان وقتی که به خود مشغول است و می‏پندارد که وجودش مساوق همین خودِ آینه‏ایست[31] و حضور و آگاهیش متمرکز بر این خود است و دائم مترصد کسب خودکارآمدی، خودتنظیمی ‏و خودشکوفایی از طریق روانشناسیِ منقطع از حقیقت روح و روان بشر است، چگونه می‏تواند به ساحت خود واقعی راه یابد؟ چنین انسانی دائم در غیبت از خود واقعی است و حضورش معطوف به خودِ آینه‏ایست. علم و معرفت و حقیقت‏طلبی چنین انسانی هم جز وهم فهم و ثقل ایگو نخواهد بود (هر معرفتی که بوی هستی تو داد/ دیویست به ره از آن حذر باید کرد[32]). وهم ادراک جزء است و انسان برای ادراک هر جزئی که حضور می‏یابد، از اجزای دیگر غیبت می‏کند و این غیبت او را به نسیان و این نسیان او را به خطا در محاسباتش مبتلا می‏کند. در قرآن از شیطان به عنوان عامل فراموشی یاد شده است (وَإِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ[33] /اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ[34]/وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ[35]) که از طریق تحریک وهم، امکان حضور در محضر حق را که بسیط الحقیقه است نمی‏دهد، او را مشغول جزء می‏کند تا کل را درنیابد و به مرتبه عقل و جبروت نرسد. شیطان این کار را از طریق تزیین و اغوا[36]، خطوه[37]، وعده[38]، زلّت[39]، اضلال و اُمنیه [40]، مَس[41]، تسویل[42]،استحواذ[43]، تخویف[44]، نَزغ[45]،امر[46]، جلب[47]، القاء[48]، صدود[49]، نزع[50]، نجوا[51]، قول[52]، کید[53]و فتنه[54] انجام می‏دهد. همه این روش‏های شیطانی که ریشه در روان و ساختار وجودی انسان دارد نیازمند رمزگشایی است. یکی از مهمترین روش‏های نفوذ شیطان از طریق صوت و لفظ است (وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ[55]) و تا زمانی که زبان وجود دارد، شیطان و فریب‏های او هم در دل زبان حضور دارد همان‏طور که حق هم در دل زبان حضور دارد و در حقیقت‏طلبی مهم این است که بتوان میان این دو تفکیک و تمایز ایجاد کرد. یکی از مهم‏ترین معیارهای این تفکیک توجه به موضع کلمه است[56].
   ما به عنوان انسان در دایره سلطنت شیطان و ظلمت‏های وهم قرار داریم (إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ[57]) مگر اینکه نسبت به او شناخت پیدا کنیم تا بتوانیم از طریق ایمان به غیب[58] وارد ولایت حق شده و به نور فهم نائل شویم (اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ[59]/ اللّهُمَّ أَخْرِجْنِي مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ ، وَأَكرِمْنِي بِنُورِ الْفَهْمِ[60]). هیچ راهی برای رسیدن به نور نیست مگر اینکه از ظلمت عبور کنی. ظلمت حقیقی، فانتاسمی ‏است که انسان به آن دچار است و تا زمانی که از فانتاسم خود عبور نکرده باشد هر عملی که از او سربزند، سمپتوم است[61] ولو اینکه خیال کند در حال انجام بهترین اعمال است. چنین فردی از دیدگاه قرآن خسارت‏کارترین افراد است (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً[62]) و خسارت اصلی هم از دست دادن خود واقعی است (الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ[63]) به عبارتی میوه درخت خودشناسی ایمان است. تحریکات و وساوس شیطان برای کسانی که به ایمان به غیب و تقوا رسیده‏اند گمراه کننده نیست چرا که آنان برخلاف فاسق (پرورت[64]) که چونان شیطان می‏شود یعنی با میلش یکی شده و دیگر میلش را نمی‏بیند و نمی‏تواند بصیر شود، آنان بلافاصله نسبت به حق متذکر می‏شوند (حضور می‏یابند) و میل خود را می‏بینند و این بصیرت موجب خروج آنها از ظلمت وهم و تحریکات شیطان می‏شود (إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ[65]). کسی که با امیال خود یکی می‏شود و حضورش در نزد امیال است و در عین حال نمی‏تواند آن را ببیند، هرگز نمی‏تواند به کشف ابژه زاینده عشق در وجودش بپردازد و از حق و حقیقت غایب و محجوب می‏شود، در چنین حالتی حتی اگر به علم و شناختی هم برسد جز حجاب و گمراهی بیشتر برای او ثمری ندارد چرا که امیالش، جهت دهنده اصلی وجود اوست (افَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ  أَفَلَا تَذَكَّرُونَ[66]). برای رهایی از فراموشی باید از ظلمتِ غیبت به نورِحضور رسید و لازمه رسیدن به چنین نوری، دیدن این ظلمت‏ها در خود است. یونس (ع) هنگامی‏که از قوم خود نا امید شد و زودتر از موعدِ عذاب آنان را رها کرد و به سزای این تعجیل در ظلمت‏های دل نهنگ گرفتار شد، زمانی نجات پیدا کرد که در آن ظلمت‏ها به ظلم خود پی برد و آن را به کلام درآورد (فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ[67]). ظلم به معنای قرار نگرفتن در موضع خود است و کسی که در موضع خود قرار نگرفته در وضعیتی واقع می‏شود که نسبت به آن فهم و درکی ندارد و مانند کسی است که در ظلمت قرار گرفته است. در جریان منازعه دو نفر (یک نفر از بنی اسرائیل و یک نفر قبطی)، حضرت موسی(ع) با ضربه‏ای باعث شد که فرد قبطی کشته شود. هنگامی‏که ایشان اعتراف کرد که این کار عملی شیطانی بود و من با کشتن این فرد به خودم ظلم کردم مورد غفران الهی قرار گرفت (هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي‏ فَاغْفِرْ لي‏ فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ[68]).
  شیطان با بهره‏گیری از همه روش‏های زبانی فریبنده‏اش و تحریک وهم به دنبال آنست که انسان عهد فطری خود با حق و حقیقت را فراموش کند تا بتواند هر باطلی را لباس حق بپوشاند (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ[69]/ أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَأَنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ[70])، فراموش کردن عهد الستی که ما را بازیچه شیطان می‏کند و حتی اگر ظاهری پاک و اخلاقی به اعمال و رفتار خود بدهیم باز همان عهد فراموش شده، جهت دهنده خواهد بود اما به شکلی کاملا" سمپتوماتیک (قَوْلَ الْخَوَارِجِ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ[71]).
 بدترین نوع فراموشی، خودفراموشی است(وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّـهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ[72]). خودفراموشی نتیجه فراموش کردن خداست چرا که خدا حائل بین انسان و قلب اوست (وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ[73]). فراموشی خدا یعنی فراموشی خود واقعی و نه خود آینه‏ای (هرکه تو بینی نه همه آدمند). حال منظور از خود فراموشی چیست؟ نفس انسان همانند عالم هستی دارای مراتب تشکیکی است. حضور در مرتبه دانی ( بشری) باعث غیبت در مرتبه عالی نفس  (نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي[74]) می‏شود، اما اگر حضور در مرتبه عالی نفس (آدمیت) باشد، همه مراتب پایین‏تر هم حاضر خواهند بود و خودفراموشی دیگر معنایی نخواهد داشت (النفس فی وحدتها کل القوی[75]). هنگامی‏که انسان مراتب دانی وجود خود را می‏بیند یعنی در مرتبه ای بالاتر از وجود خود حاضر است. تا زمانی که مراتب دانی (بشری) دیده نشود رهایی از خود فراموشی رخ نمی‏دهد. کسی که با مرتبه دانی خود یکی شده و آن را نمی‏بیند، چگونه می‏خواهد به حضور مرتبه عالی (آدمیت) وجودش برسد؟ این حضور، همان ذکر و یادآوریست که وظیفه پیامبران است (فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌلَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ[76]).
نسیانِ فراموشی
ممکن است چیزهای را فراموش کنیم ولی همان چیزها ما را فراموش نمی‌کنند، مواردی را که فراموش می‌کنیم در دل خود واقعیت‌های نهفته‌ای دارند که توان تحمل آن‌ها در ما نیست، ولی چون واقعیت هستند، بودنشان جبری و غالب است حتی در همان زمانی که فکر می‌کنیم نیستند. درواقع ما فراموش‌شده‌ها را زندگی می‌کنیم. فراموش‌شده‌های را که ما فکر می‌کنیم فضولاتی بیش نیستند، انرژی حرکت ما هستند، اگر در خفا عمل کنند دربند آن‌هاییم ولی اگر به آن‌ها معرفت یابیم همان فضولات، فضیلت خواهند بود. فراموش‌شده‌ها حذف شدنی نیستند و تماماً در زبان ما جاری هستند، حتی آنجایی که فکر می‌کنیم فرسنگ‌ها از آن‌ها دوریم[77]. فراموش‌شده‌ها ستون اصلی کلام را شکل می‌دهند و "بزرگ دیگری" می‌شوند که بردگی را می‌طلبند[78]. در خفا بودنشان، اصالت و صداقت را از انسان می‌گیرد، چراکه مجبوریم به‌دروغ در برون از خود یا با آن‌ها بجنگیم یا ستایش کنیم. اگر در رفتارهای ظاهراً متضاد با میل‌هایی فراموش‌شده کاوش شود، وجودشان موج می‌زند. چه بسیار رفتارهای ظاهراً انسان دوستانه که عمیقاً آبشخور همان میل‌هایی هستند که با اسامی‏شیطانی در برون از خود مورد سرزنش و انزجار قرار می‌گیرند. محتوای فراموش‌شده در ظلمت و تاریکی با زبان نور و روشنایی کار خود را پیش می‌برد غافل از اینکه همان نور و روشنایی وهمی‏است که تمام انرژی خود را از همانی می‌گیرد که فضولاتی بیش نامیده نمی‌شود. چنین نوری تمام اصالت و صداقت را از فرد تهی می‌کند چراکه اساساً بر دروغ و فریب استوار است. محتوای فراموش‌شده ازآنجایی‌که در خفا و با زبان غیرمستقیم و نمادین عمل می‌کند، میل‌هایی را تولید می‌کند که دور از واقع است مانند جنگ‌های که ساختگی و نمادین است، مجامع حقوق بشری که تهی از انسانیت و اصالت است،  دانش و علومی‏که هیچ بویی از معرفت در آن دیده نمی‌شود و نمایش دگر خواهی‏هایی که تماماً آبشخور خودخواهی‌هاست. بنابراین سمپتوم‏هایی که در دیگران موردنقد قرار می‌دهیم آینه‌ای هستند که ما را به ما نمایش می‌گذارند و نشان می‌دهند که ما چه چیزهای را فراموش کردیم و چقدر به عهد و پیمان‌های که بستیم وفادار نیستیم، عهد و پیمان‌های ظاهری که به زبان‌های متفاوت از طرف ما دور زده می‌شود تا فراموش شود که درواقع وفادار به میل‌ها هستیم نه به عهد و پیمان‌های ظاهری که بستیم؛ فراموشی‌ای که نه‌تنها باعث از بین نرفتن میل‌ها بلکه باعث گر گرفتن آن‌ها نیز می‌شود؛ میل‌های اولیه‌ای که از اهداف اولیه خود خارج‌شده است و خود را در سیاست و تجارت تا ورزش گسترانده است و هرروز بر شعله‌ی آن‌ها افزوده می‌شود. میل‌هایی که تماماً سمپتوماتیک‏اند و تا رمزگشایی نشوند به امر واقع اشاره نمی‌کنند، هرچند وجودشان عین عدل است[79] تا انسان به خود بیاید و ببیند که چقدر در دروغ و فریب غرق‌شده است. فراموشی و واپس‏زده‌هایی که باعث شده عقلانیت و اخلاق را به خدمت خود بگیرد تا اهداف خود را از طریق آن‌ها ارضا کند. عقلانیت و اخلاقی که جزء به‌راستی و امر واقع به هیچ‌چیز دیگری نباید تن می‌داد آلتِ بازی بشر شده است تا میل‌های تحریف‌شده و بی‌پایان را توجیه و رنگ بوی عقلانی و اخلاقی بدهد[80]. زمانی که نماد و تصویر زبان امر واقع نشوند و آن را نمایان نکنند مجبورند آن را بپوشانند ولی ازآنجای که امر واقع قابل پوشیدن نیست، آن را به شکل سمپتوم روایت می‌کنند[81]. عقلانیت و اخلاقی که اصالت خود را در رابطه اصیل و صادقانه با میل‌های اولیه می‌یابد تا بر سر عهد و پیمان‌های که می‌بندد بماند. اصالت و صداقتی که اگر بر آن خللی وارد شود نقطه شروع نابودی عقلانیت و اخلاق به معنی دقیق کلمه خواهد بود. به‌عبارت‌دیگر قدم اول و آخر در عقلانیت و اخلاق این است که بر آنی که نام ظلمت، تاریکی، شیطان و هر آنچه امیال نا پذیرفتنی می‌نامیم معرفت یابیم. از این منظر رابطه بین عقلانیت و اخلاق با موارد مطرود و نامقبول به تار مویی بند است و مستقل از هم نیستند و نمی‌توان به افتخارات وهمی‏گذشته لم داد و خود را مصون از خطا دانست، به قول دکتر میترا کدیور با طلوع هر خورشیدی باید اعتبار از نو کسب شود. جدا دانستن اخلاق و عقلانیت از امیالی با نام‌های نامقبول و شیطانی این تصور باطل را ایجاد کرده است که این امیال را در بیرون و جدا از خود بدانیم؛ حال‌آنکه اخلاق و عقلانیت در رابطه صادقانه و اصیل با همین امیال در درون تحول می‌یابد و از ایجاد سد و مانع آگاهانه بر همین امیال معرفت حاصل می‌شود. تنها با رابطه صادقانه به آنچه هستیم و به خاطر آن آمدیم می‌توانیم وصل به‌واقع شویم و آن را همان‌گونه که هست نمادین کنیم. نمی‌توان با جنگ‌های ساختگی و نمایش‌های عقلانیت و اخلاق نمایی که تماماً در پوشاندن امر واقع است، به معرفت رسید[82]. جنگ اول باید در درون و با نمایش‌های ساختگی و ناخودآگاه خودمان باشد، تا زمانی که از این جنگ با موفقیت عبور نکنیم، جنگ‌های ساختگی و بی‌پایان در برون از خود، برایمان ضروری است. فراموشی شاید موقتاً کمک‌کننده باشد تا واقعیت‌های تلخ و شکاف‌های درونی دیده نشود ولی باعث می‌شود تا در دروغ و فریبکاری و بردگی طی و طریق داشته باشیم، تفکر سرمایه‌داری(عقلانیت ظاهری) و نظام سلطه(اخلاق ظاهری) از طریق رسانه و بخش بزرگی از علوم[83] مانند روانشناسی و با روش‌های ظاهراً مدرن به دنبال ایجاد حواس‌پرتی و فراموشی گذشته و آینده و تأکید بر میل‌های آنی به دنبال این هستند تا سنت و تاریخچه و عهد و پیمان‌های واقعی که بشر با خود، دیگران و طبیعت بسته است را یادآوری نکند، چنین تفکری با مشغول کردن افراد با فعالیت‌هایی مانند مبارزه با تروریسم، حقوق بشر و ورزش برای صلح، ظاهراً به دنبال اخلاق و عقلانیت هستند ولی اساساً تولید میل‌های می‌کنند که عقلانیت و اخلاق واقعی را به غیبت می‌برد، با تبلیغ چنین روندی که اساساً زیر پا گذاشتن تمام تعهدات واقعی جامعه انسانی است ظاهراً به دنبال مبارزه با شیاطین هستند ولی نمی‌دانند که عمیقاً در خدمت آن جولان می‌دهند. چنین تفکری به‌قدری ما را در برگرفته است که می‌توان گفت ما خود نیز به‌نوعی در خدمت همین تفکر عمل می‌کنیم و جزء همین شیاطین هستیم و تا زمانی که آن را در تمامی‏رفتارهای خود بازشناسی و یادآوری نکنیم و به آن معرفت نیابیم، به شکل‌های بسیار آسیب‌زا و پیچیده‌تر برده آن هستیم و خواهیم بود، به قول استیو تولتز در کتاب جزء از کل، نقاب‌های پیچیده زنده‌زنده تو را می‌خورند. نمی‌توان گذشته و آینده را از حال جدا کرد، چراکه سمپتوم‏های ما انعکاس‌دهنده چیزهای است که گذشتگانمان فراموش کردند و سمپتوم‏های فرزندان ما نیز نتیجه چیزهای خواهد بود که ما فراموش می‌کنیم. بدون یادآوری فراموش‌شده‌ها و واپس زده‌ها، صحبت از سوژگی نمایشی بیش نیست، مطرح کردن سوال که مشخصه‌ی بارز سوژگی است زمانی شکل می‌گیرد، که پاسخ‌ها در وجود همان سوژه رمزگشایی و یادآوری شده باشند. تا زمانی که یادآوری صورت نگیرد ارتباط (با خود و دیگران) ممکن نیست[84]؛ دنیای مدرن باوجود تلاش فراوان در جهت القای واژه‌های شیک و شکیل در ایجاد پیوند و ارتباط اجتماعی با شکست مواجه شده است. نمی‌توان انتظار داشت باوجود فراموشی و واپس‌زنی، به پیوند سرراستی با خود و دیگران رسید. گویا ایمان و عقلانیت حاکم بر محتوای فراموش‌شده بسیار قوی‌تر از آنی است که در شعارهای ظاهری زندگی در جریان است، به همین خاطر درنهایت همان محتوا به سرانجام می‌رسد.
جمع‌بندی
ریشه واژگان فراموشی به حقیقتی اشاره دارد که در سیستم روانی تجربه شده است و فرد آن را به یاد نمی‏آورد. انسان همریشه‏ی نسیان است و به موجودی اشاره دارد که تجارب خود را به خاطر نمی‏آورد. زندگی اجتماعی الزام آور است که انسان بعضی چیزها را واپس بزند و این واپس‏زدگی بخش بزرگی از فراموشی است. دستگاه روانی به صورت عامدانه آنها را فراموش می‏کند تا زندگی اجتماعی ممکن شود، به عبارتی فراموشی در حوزه‏ی آگاهی است اما در سطح ناخودآگاه فراموشی ممکن نیست.
فراموشی، عدم وجود یا زایل شدن صورت‏های ادراکی و کلمات نیست بلکه غیبت ادراک کننده است. فراموشی یعنی غیبت و یادآوری یعنی حضور. انسان، نمی‏تواند در آن واحد به همه چیز توجه کند، به حضور هر چیزی که می‏رود، از چیزهای  دیگر غایب می شود. مگر اینکه به حضور حقیقی برسد که او همه چیز است (بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشیء منها). فراموش‌شده‌ها اصل و زیربنای زیستن هستند و نمایش روبنا باهدف پوشش و مخفی کردن فراموش‌شده‌ها شکل می‌گیرد ولی خود همین نمایش‌ها تغییر شکل یافته‌ی همان محتوا هستند. تا زمانی که محتوای فراموش‌شده از شکل سمپتوم رمزگشایی و یادآوری نشود، با شکلی متفاوت و پوشیده غالب خواهد بود. بین میزان فراموشی با عقلانیت و اخلاق واقعی رابطه معکوس حاکم است، هرچقدر بر میزان فراموشی افزوده شود به همان مقدار اخلاق و عقلانیت، پوشالی‌تر و با رنگ و لوای دیگر در خدمت همان محتوای فراموش‌شده خواهد بود.
منبع-تولتز استیو(2008). جزء از کل. برگردان پیمان خاکسار. نشر چشمه-جان کلمن(1393). کتاب تاویستوک، اشراف سیاه ترجمه عباس کسکنی، ناشر هلال.
-رجبی، ابوذر. (1392). تحلیل تطبیقی نقش خودشناسی در معرفت به خدا از دیدگاه ملاصدرا و ابن عربی. مجله انسان پژوهی دینی: دوره‏ی 10، شماره‏ی 30، صفحه 89-113.
- صدرالدین شیرازی (ملاصدرا)، محمد بن ابراهیم(1981م)،الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، بیروت: دار احیاء التراث العربی 
- ضرغامی، محمد حسین؛ ربیعی، مهدی؛ نوده یی، داود (1398). عدلِ سمپتوم kelamekalam.blog  -کدیور، میترا(1380). درس‌نامه روانکاوی در انتانسیون و روانکاوی در اکستانسیون. سایت انجمن فرویدی.-کدیور، میترا(1381).  درسنامه روند Pass. سایت انجمن فرویدی-کدیور، میترا(1381).  درسنامه سایکوآنالیز و Pass. سایت انجمن فرویدی-کدیور، میترا(1381). درسنامه‌ پایان روانکاوی و عمل. سایت انجمن فرویدی
-کدیور، میترا(1381). درس‌نامه درباره مقاله نارسیسم زیگموند فروید. سایت انجمن فرویدی
-کدیور، میترا(1388). مکتب لکان، روانکاوی در قرن بیست و یکم. انتشارات اطلاعات. چاپ دوم. ۱۳۸۸.-کدیور، میترا(1396). مکتب لکان: روانکاوی در قرن بیست و یکم. نشر اطلاعات.
-کدیور، میترا(1397). سخنرانی روانکاوی و دین. دانشگاه شهید بهشتی، سایت انجمن فرویدی
-کدیور، میترا(1397). سخنرانی نقد فرهنگ جنسی در ایران. دانشگاه شهید بهشتی
- کدیور، میترا (1394). مکتب لکان روانکاوی در قرن بیست و یکم، چاپ سوم. تهران: انتشارات اطلاعات- مرادی کامران (1396). نقاطی که لاکان هگلی است. سایت انسان‌شناسی و فرهنگ.- مهدی سبز(نامشخص). بررسي و نقد كتاب اخلاقيات امر واقعی كانت، لاكان. http://phthjo.ihcs.ac /article
- هایدیگر، مارتین(1396). هستی و زمان. ترجمه سیاوش جمادی، نشر ققنوس.
- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۶ (اصول فلسفه و روش رئالیسم)، تهران: صدرا، ۱۳۷۷ش
- نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمد حسین؛ ربیعی، مهدی(1398). انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی
- فیض کاشانی، ملامحسن (1386). خلاصه الاذكار و اطمئنان القلوب، تحقیق: حسن النقیبی، تحت اشراف: احمد العابدی، قم، انتشارات زائر
- Elliott, Anthony(1994). Psychoanalytic Theory. Oxford. Blackwell
- Freud Sigmund (1925).  “Negation,” On Metapsychology: NEGATION Standard Ed. 19, 235-239
-Freud Sigmund(1995). Five Lectures on Psycho-Analysis (Penguin 1995) p. 28–9
-Freud Sigmund (1914). Remembering, Repeating, and Working-Through. Standard Ed. 
- Freud, Sigmund(1914). On Narcissism: An Introduction. Standard Ed.
-Freud, Sigmund. (1923).  Certain Neurotic Mechanisms in Jealousy, Paranoia, and Homosexuality. (Internat. Journ. Psycho-Analysis, vol. iv, April,.
-Freud, Sigmund. (1937). Analysis Terminable and Interminable. Int. J. Psycho-Anal., 18:373- 405.
- Kant, Immanuel (1785). Thomas Kingsmill Abbott, ed. Fundamental Principles of the Metaphysic of Morals (10 ed.). Project Gutenberg. p. 39.
Lacan, Jacques. .(1957-1956) "La relation d'objet" in Écrits.
-Lacan, Jacques.)1962–1963(, Tenth Seminar, "L'angoisse,"
-Lacan, Jacques.(2001). The Mirror Stage as Formative of the Function of the I", in Écrits: a selection, London, Routledge Classics; p. 5.
- Lacan, Jacques.(1992). The Seminar. Book VII. The Ethics of Psychoanalysis, 1959-60.
 
 
[1] . این مرقومه وام‌دار عشق و اشتیاق زائدالوصف استاد بزرگوار خانم دکتر میترا کدیور و نوشتار و سخنان ناب ایشان است. مسولیت بخش اول مقاله (فراموشی سهوی عامدانه) با دکتر محمد حسین ضرغامی، بخش دوم (وجود غایبِ حاضر) با دکتر داود نوده ئی و بخش سوم (نسیانِ فراموشی) با دکتر مهدی ربیعی می‏باشد.
 
 
[3] . لغت نامه‏ی دهخدا به نقل از وب سایت https://dictionary.abadis
[4] . فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، ج۷، ص۳۰۴، به نقل از وب سایت: wikifegh
[5] . فرهنگ فارسی معین به نقل از وب سایت https://www.vajehyab /
[6] . تحفه العالم . عبداللطیف شوشتری ۲۹۲ به نقل از وب سایت: https://dictionary.abadis /
[7] . حاشیه‏ی فرهنگ اسدی نخجوانی به نقل از وب سایت:
[8] . برهان قاطع به نقل از وب سایت آبادیس
[9] . https://hawzah.net/
[10] . بخشی از آیه‏ی 110 سوره‏ی کهف
[11]. عالَم جَبَروت به عالم عقل بدون تصور اجسام و خصوصیات آن گفته می‌شود. برخی این عالَم را مکانی برای ذات و صفات خداوند دانسته‌اند. عالم جبروت به‌عنوان یکی از عوالم خلق شده، پایین‌تر از عالم لاهوت و بالاتر از عالم ملکوت و ناسوت قرار دارد. این عالم به صورت ذاتی همراه تمامی‏ذرات عالم قرار داشته و بر آن‌ها احاطه دارد و در بزرگی وسعتش، قابل مقایسه با عالم ملکوت و ناسوت نبوده و مبدأ و سبب پیدایش این دو عالم است. تمام امور به صورت اجمالی در این عالم وجود داشته و عالم ملک و ملکوت مکانی برای ظاهر شدن آنها به صورت تفصیلی است. منبع: http://fa.wikishia.net
[12] . حضرت استاد موسوی به نقل از وب سایت: https://www.ostad-mosavi
[13] . برسی، فضل بن حسن، مجمع‌ البیان فی تفسیر القرآن، ترجمه بیستونی، ج۲۷، ص۱9 به نقل از وب سایت wikifegh
[14] . برگرفته از وب سایت https://hawzah.net/
[15] . برگرفته از وب سایت فیلسوف متاله استاد موسوی به آدرس: ostad-mosavi
[16] علم آدم اسماکلها
[17] اللهم ارنی الاشیاء کما هی
[18] . برگرفته از وب سایت فیلسوف متاله استاد موسوی به آدرس: ostad-mosavi
[19] . ابن عربی
[20] . منظور نویسنده از ساحت در اینجا مختصات فضا-زمانی که در برگیرنده‏ی تمام وقایع تمام انرژی و تمام اطلاعات در یک زمان و مکان مشخص است.
[21] . عبد الرحمن منیف به نقل از وب سایت abadis
[22] . ابن­عربی، 1418، ج6، ص374 به نقل از رجبی
[23]. علامه طباطبایی به نقل از رجبی
[24].  epsilon
[25]. Consciousness
[26].برگرفته از کلاس های آشنایی با فروید و لکان انجمن فرویدی
[27] . مصادیق اشارات زبانی در اینجا هنر، شعر، صنایع، علم و غیره است.
[28] برگرفته از فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی
[29] دیوان حافظ
[30] برگرفته از ملاصدرا در حکمت متعالیه
[31] مرحله‌ی آینه‌ای (Mirror Stage)  برگرفته ازنظریه لکان است که مطابق آن کودک (سوژه) بعد از دیدن تصویر خود در آینه دچار توهمی‏از یکپارچگی خود می‌گردد (الیوت،۱۹۹۴).
[32] دیوان امام خمینی(ره)
[33] انعام، آیه 68
[34] مجادله، آیه19
[35] کهف، آیه 68
[36] قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ(حجر، آیه 39)
[37] وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ  إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ (بقره، آیه ٢٠٨)
[38] وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی (ابراهیم، آیه22)
[39] فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا(بقره، آیه 36)
[40] وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ( نساء، آیه 119)
 [41]يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ (بقره، آیه275)
[42]الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ؛(محمد، آیه25)
[43]اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ (مجادله، آیه19)
[44]إِنَّمَا ذَلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ (آل عمران، 175)
[45]وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ (اعراف، آیه200)
[46]الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ (بقره،آیه268)
[47]وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ (اسراء، آیه64)
[48]لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ(حج، آیه53)
[49] وَ لاَ يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (زخرف،آیه62)
[50] يَا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا (اعراف، آیه27)
[51] إِنَّمَا النَّجْوَی مِنَ الشَّیطَانِ (مجادله، آیه10)
[52] كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اكْفُرْ(حشر، آیه16)
[53] إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا (76، نساء)
[54] یا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ (اعراف،آیه 27)
[55] وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ (اسراء آیه 64)
[56] برای مطالعه بیشتربه مقاله عدل سمپتوم از نویسندگان همین مقاله مراجعه شود.
[57] إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ (نحل، آیه 100).
[58] برای مطالعه در مورد غیب وجود انسان به مقاله انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی از همین نویسندگان مراجعه شود.
[59] بقره، آیه 256
[60] خلاصة الاذکار و اطمینان القلوب‌، ملامحسن فیض کاشانی
[61] برگرفته از درسنامه‏های خانم دکتر میترا کدیور
[62] کهف، آیه 103
[63] انعام، آیه20
[64]. Pervert
[65] اعراف، آیه 201
[66] جاثیه، آیه 23
[67] انبیا، آیه 87و 88
[68] قصص، آیه 15
[69] اعراف، آیه 172
[70] یس آیه 60
[71] نهج البلاغه ، حکمت 182
[72] حشر، آیه 19
[73] انفال، آیه 24
[74]ص، آیه 72
[75]برگرفته از ملاصدرا در حکمت متعالیه  
[76]. غاشیه، 21 و 22
[77] . برگرفته و استنباط از روانکاوی فروید-لکان مبنی بر اینکه واپس زده‌ها برمی‌گردد
[78] . برگرفته و استنباط از روانکاوی فروید- لکان و فلسفه هگل و‏هایدگر
[79]
[80] . اشاره به این نظر فروید که ایگو(ego) و سوپر (superego) در خدمت (id) عمل می‌کند
[81] . برگرفته و استنباط از روانکاوی فروید و لکان و استنباط از متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور
[82] . برگرفته از نگاه ابزاری به اخلاق در فلسفه کانت و روانکاوی فروید و لکان
[83] . برای مطالعه بیشتر در مورد چنین کنترلی ذهنی، به کتاب اشراف سیاه ارجاع داده می‌شود[84] . اهمیت سوال در سوژگی برگرفته از روانکاوی فروید-لکان

ریاضیات کیفی در علوم رفتاری و اجتماعی

ریاضیات کیفی در علوم رفتاری و اجتماعی

بیشتر دانش بدست آمده از داده ها در حوزه ی روانشناسی از روش های مبتنی بر مطالعه ی تغییرات است. مطالعه ی این تغییرات  در بیشتر آماری که در روانشناسی استفاده می شود، مبتنی بر معالات خطی اند. در ریاضیات خواستگاه مطالعه ی تغییرات معادلات دیفرانسیلی است. در حوزه ی روانشناسی ریاضیاتی فرض می شود، نرخ تغییرات در معادلات دیفرانسیلی، از توابع خطی عمومی تعمیم یافته متغیرها پیروی می کند به جای این که از توابع غیر خطی تبعیت کند. متاسفانه مدل های خطی عمومی پایایی کمی دارند و روش، پارامترها و راه حل آنها خیلی وابسته به موقعیت های ابتدایی آنها است. مدل های خطی به ندرت تایید می شوند. در سال های اخیر به طور مکرر بیان می شود که بیشتر سیستم ها پیچیده اند و باید از طریق واژگان غیر خطی توضیح داده شوند. نکته جالب این است که از طریق واژگان غیر خطی در معادله ی تغییرات، بعضی از فرآیندهای پیچیده می توانند از طریق پارامترهای خیلی کم تبیین شوند. متاسفانه بر خلاف بسیاری از معادلات خطی، این معادلات غیر خطی، از طریق توابع بسته حل شدنی نیستند. برای رفع این مشکل، روش هایی به نام روش های کیفی گسترش یافته اند. تکنیک های دیداری سازی باید برای این هدف تکیه گاه باشند. از این رو روش های گرافیکی و عددی گسترش یافته اند. یکی از روش های گرافیکی نمودارهای فاز فضایی هستند.  این رویکرد دیداری به مدلسازی ریاضیاتی، می تواند برای بکارگیری شهود دانشمندانی که در حوزه مطالعه ی آنها، نظریه ی ریاضیاتی ندارد، بکار گرفته شوند.

ضرغامی

مشاوران، روانشناسان و کسانی که در حوزه ی بالینی کار می کنند، لازم است چه شاخص های معناداری را گزارش

زمانی که پژوهش مربوط به حوزه های بالینی و مشاوره ارزشیابی می شود، نمی توان از معناداری آماری به تنهایی استفاده کرد. به عبارتی معناداری آماری به تنهایی به عنوان یک معیار ارزشیابی کافی نیست.  نتایج معناداری آماری در حد گزاره های ترتیبی است.  یعنی شاخص مناسبی از اندازه اثر نیست چرا که حجم نمونه به صورت مستقیم روی ارزش پی اثر می گذارد. بنابراین اگرآزمایش های مختلفی با تعداد افراد متفاوتی برگزار شود، ارزش های پی درهر مطالعه متفاوت می شوند حتی اگر هر مطالعه اندازه اثر دقیقا برابری داشته باشد. چیزی که در ارزشیابی چنین مطالعاتی مهم است، شاخص هایی است که از طریق اثر خاص و محدوده ی اثرات بالینی بین مطالعات مختلف مشخص شده اند. محاسبه ی ارزش پی برای این هدف مناسب نیست.  اندازه های اثر(معناداری عملی) از طرف دیگر برای بررسی اثرات مداخله در مطالعات تک موردی مفید اند. این شاخص ها  زمانی مفید واقع می شوند که ما اثرات مطالعه ی پیشین را قبل از مداخله از طریق مطالعه ی اثرات مشاوره یا مداخله مطالعات پیشین بدست آورده باشیم و دوم زمانی که تفسیر اثرات مطالعه در بافت اثرات قبلی ارائه شود. همانطور که APA Task Force در بخش استنباط آماری مطرح کرده است که لازم است گزارش و تفسیر انداز های اثر در بافت اثرات گزارش شده ی قبلی انجام شود. چه بسا پژوهش های غیر معنادار آماری که اثر بخش اند. حداقل مورد قابل انتظار این است که مشاور اگر مطالعات پیشین نشان می دهند که درمان الف بهتر از درمان ب است لازم است این سوال را در مطالعه موردی از خود بپرسد که چقدر درمان الف بهتر از درمان ب است. بافت اثرات پیشین در ارتباط با مطالعات مربوطه به قضاوت در زمینه ی تکرار پذیری نتایج کمک می کند. نویسندگان لازم است اطلاعات زمنیه را به عنوان بخشی از تفسیر نتایج ارائه دهند. در بعضی از بافت ها اطلاعات معناداری بالینی نیز لازم است ارائه شوند.

معناداری بالینی یکی از انواع معنادرای مهم برای پژوهشگران حوزه ی بالینی است. در کارهای بالینی ، لازم است دست به طبقه بندی زده شود. تصمیم گیری در زمینه های مختلف مثلا این که آیا یک بیمار به درمان افسردگی نیاز دارد یا نه؟ این تصمیمات می تواند بر اساس معیارهای تشخیصی یا بر اساس یک نقطه ی برش صورت پذیرد. شاخص های اندازه اثر معناداری عملی فقط به صورت جزئی ارتباط بین کاربرهای شواهد پژوهشی با این نوع از موقعیت های بالینی را مشخص می کنند. اثر بخشی بالینی به اهمیت اثر مداخلات در موقعیت های عملی و کاربردی اشاره دارد. بین معناداری بالینی و عملی تفاوت وجود دارد. با این وجود معناداری عملی و بالینی به هم مربوط اند. در عین حال مداخلات با اندازه اثر بالا به صورت متناسب به احتمال معناداری بالینی نمی رسد.

 

ضرورت یکپارچه سازی داده های حوزه ی علوم اعصاب و رفتار

در رشته هایی مانند تحلیل داده های عصب شناختی از روش ها و ابزارهای تحلیلی و مدل های محاسباتی به منظور یکپارچه سازی و تحلیل داده های عصب شناختی استفاده می شود. این حوزه ی علمی بسیار با اهمیت است، چرا که با دستیابی روز افزون به داده های عصب شناختی حجیم که تعداد ابعاد آنها زیاد است و همچنین داده های بدست آمده از آزمایش ها، بیشتر به ضرورت یکپارچه سازی نتایج، به عنوان یک رابط اصلی، پی برده می شود. با استفاده از مدل های ریاضی و آماری و ابزارهای محاسباتی می توان به پایگاههای داده ای سازگار برای دانشمندان بالین و پژوهشگران رسید.

علوم اعصاب شاخه ی از علوم است که بیشترین تنوع رشته ها را در خود جای می دهد. به عنوان مثال روانشناسی شناختی، علوم اعصاب رفتاری، ژنتیک رفتاری، نورولوژی، علوم اعصاب کاربردی و .... . به منظور فهم مغز و دستیابی به عمیق ترین لایه های آن، لازم است، این زیر شاخته ها بتوانند داده ها و یافته هایشان را به روشی صحیح و موثر به اشتراک بگذارند. وظیفه ی اصلی تحلیل داده های عصب شناختی، ایجاد همین توانمندی است. چنین تسهیلاتی پژوهشگران را قادر می سازد تا بتوانند به سادگی و به شکل کمی نظریات کاری خود را آزمون نمایند. به منظور دستیابی به این اهداف لازم است الف) ابزارهای و دیتا بیس هایی به منظور مدیریت و به اشتراک گذاری داده های مربوط به علوم اعصاب در همه ی سطوح تحلیلی فراهم شود. ب) ابزارهایی به منظور تحلیل و مدلبندی داده های عصب شناختی گسترش یابد و ج) مدل های محاسباتی مربوط به سیستم عصبی و فرآیند های عصبی ایجاد شود.

در دهه ی اخیر و با گسترش و ازدیاد حجم بالای داده های متنوع در حوزه ی مغز که از پژوهش های گروههای مختلف بدست آمده است، مسئله ی پیش رو این بود که چگونه باید انبوه داده ها را به صورت موثری و با ابزار معتبری یکپارچه کرد. داده های عصب شناختی و زیستی به شدت با یکدیگر در ارتباط اند و از پیچیدگی بالایی برخوردارند که همین خصوصیت می تواند یکپارچه سازی را به عنوان یکی از چالش های بزرگ پیش روی دانشمندان این حوزه مطرح کند. در صورتی که متصدیان این حوزه به استقبال چنین چالشی نروند، متحمل هزینه های زیادی خواهند شد و سرمایه های دانشی موجود در داده های این حوزه از دست خواهند رفت و رویکردهای الهام بخش و تبیین کننده آن همواره مغفول خواهد ماند.   

روش های آماری علوم اعصاب، تحلیل داده های علم مغز

روش های آماری علوم اعصاب، تحلیل داده های علم مغز

علوم وابسته ی به مغز به دنبال این موضوع هستند تا دریابند که فعالیت نرون ها چگونه است؟ افکار چگونه پدید می آیند و رفتار چگونه ساخته می شود؟ چه چیزی سبب می شود که ما به عنوان یک انسان بتوانیم بشنویم، ببینیم، احساس کنیم، رفتار کنیم؟ چه چیزی سبب خشم، عشق، نفرت و یا بیماری های روانی می شود؟ اساس حافظه چیست؟ چگونه تصمیم می گیریم؟ چگونه روی یک موضوع تمرکز می کنیم؟ و ... . پاسخ به چنین سوالاتی نیازمند اشتیاق و جسارت فراوان می باشد.اگر چه کار روی سیستم های عصبی از پیچیدگی بالایی برخوردار است؛ اما بعضی از حوزه های دانشی پیشرفت های فراوانی داشته اند. بعضی از حوزه ها مانند: انتقالات بین سیناپسی، پردازش حسی، پایه های زیست شیمیایی حافظه و کنترل حرکتی کشف شده اند. این پیشرفت ها پایه های علوم اعصاب مدرن را تشکیل می دهند و توانسته اند روی حوزه های بالینی نیز تاثیر داشته باشند. روش شناسی که بر اساس آن چنین داده هایی بدست می آید هم مشاهده است و هم روش های آزمایشی. اما یکی از مهمترین پایه های روش شناسی آن ملاحظات دقیق روی داده هایی است که از سیستم عصبی بدست می آید. گاهی اوقات نتایج بدست آمده کاملا کیفی و گاهی کاملا کمی است. امروزه پژوهش در حوزه ی مغز در برگیرنده ی تکنیک های مدرن گوناگونی است که روش هایی مانند روش های مولکولی، گزارش‏گیری Patch clamp، تصویر برداری دو فوتونی، مطالعات تک الکترودی و چند الکترودی، توانمندی های زمینه محلی، تصویربرداری اختیاری، الکتروآنسفالوگرافی، PET، fMRI، MEG و همچنین مطالعات رفتاری و سایکوفیزیکال است. تمام این روش ها به بهبود ذخیره سازی داده ها، دستکاری و تکنولوژی های ارائه ی آنها و همچنین پیشرفت تکنیک های تحلیلی کمک می کند. به عنوان مثال مجموعه داده های بدست آمده در شرایط کنونی نسبت به شرایط پیشین زیادتر و پیچیده ترند. برای دانشجویان حاضر علوم اعصاب و رفتار دانش کاری روش های اساسی تحلیل داده ها غیر قابل اجتناب است.