آمار و فلسفه علم
یکی از معضلات و مسایل جامعه امروز ما، استفاده از آمار و موارد مرتبط با آن در راه اثبات يا عدم اثبات مواردي است كه توسط ارائه دهندگان اين آمارها مورد استفاده قرار مي گيرد. متاسفانه به نظر مي رسد كه استفاده از آمار در علوم انساني و ساير علوم، ما را به بيراهه برده است، به طوري كه امروز پژوهش هاي ما به بررسي تاثير . .... بر ......... يا رابطه معنادار ... و .........مي پردازد كه هيچ نتيجه اي ندارد و در نهايت، اگر خيلي دقيق و حساب شده باشد، اشاره به خروجي ها يعني output ها دارد و نه به تبعات و پيامدهاي اقدامات ما، يعني outcome ها. مثلا در اين بين، اشاره به اينكه امسال ظرفيت دانشگاه ها بيش از دواطلبان كنكور است و سال پيش توسط وزير محترم علوم مطرح شد، واقعا بيانگر چه چيزي است؟ آيا براي اين تعداد دانشجو، حداقل امكانات و ظرفيت هاي لازم پيش بيني شده است؟ آيا همه مشكلات كشور با افزايش تعداد دانشجويان حل مي شود؟ به هر حال مثال هايي از اينگونه زياد است. در اين بين، فلسفه علم و آنهايي كه نقشي در اين رابطه دارند و در حوزه سياست گذاري علم و فناوري فعال هستند يا خواهند بود، بايد به اين مهم توجه كنند.
فلسفه علم مي تواند با هر وسيله و شكلي كه ممكن است از بازي با آمار براي اثبات واقعيت ها جلوگيري كند به اين معني كه ضد علم بودن و فساد و قبح آن را در عرصه علوم انساني آشكار كند. منظور از لزوم جلوگيري از بازي با آمار آن نيست كه آمار براي به دست آوردن مقاصد مفيد نيست، بلكه مقصود اين است كه فلسفه علم بايد استدلال به آمار را در اثبات قضاياي علمي به طور دقيق ارزيابي نمايد. در اين موضوع يك مساله بسيار اساسي بايد مورد توجه قرار گيرد: نبايد با به دست آوردن آماري كه تنها پديده ها و رفتارها و به طور كلي، نمودهاي فيزيكي را بررسي و تحقيق و شمارش مي نمايد، همه آنچه را كه در آن موارد وجود دارد تلقي نمود. مثلا با آمارگيري درباره تعداد افراد باسواد و بي سواد در يك جامعه، نمي توان گفت كه كثرت وجود بي سوادان در يك جامعه معلول ضعف فرهنگ علمي در آن جامعه بوده است يا داراي علت اقتصادي است يا ديگر علل و عوامل و نمي توان از همان آمار، معلول ها و نتايج و واقعيات همزمان با آنچه كه درباره آن آمارگيري شده است، استتنتاج و مشخص نمود.